- طاقچه
- ادبیات
- شعر
- شعر نو
- کتاب هی آدم!
- بریدهها
بریدههایی از کتاب هی آدم!
۴٫۲
(۱۱۸)
رد پایت را پاک نکن...
مگر فرقی هم میکند شهریور با مرداد در این کوچههای تنگ شهرمان؟!
کفشی که هیچ وقت هدیه ندادی به دنبال تو در کوچهها نمیآید...
خیالت راحت! کوچههای بینامی که پیمودهای برای قدم برداشتن چنگی به دل نمیزنند...
در حال مطالعه.....!
چیزی نشده! اما تو نشنیده بگیر...
تو حق داشتی صدای شکستنم را نشنوی، آن چند شنبهای که فریاد میزدی...
فکرش را بکن! اگر تو اینگونه نبودی... فقط و فقط اگر تو!... شاید این قلم آنقدر تراشیده نمیشد...
شاید این درخت هیچ گاه با من سخن نمیگفت...
و اگر من اینگونه نبودم! شاید صدای هیچ فریادی آهستهتر از سکوتهای من نمیشد...
در حال مطالعه.....!
اینجا هرج و مرج نیست، فقط بعضی قانونها آنطور که نوشته میشوند،
خوانده نمیشوند!!!...
Mohi:/
سیب و حوا عمریست سوژهی شعرها شده است...
آدم ولی سالهاست روی زمین گم شده است!
Mohi:/
اینجا گناه یکدیگر را به پای دروغ بودن مقدسات مینویسند...
Mohi:/
چه قدر سخت به رویمان نیاوردیم و چه احمق جلوه کردیم...
Mohi:/
چه قدر شیطنت نکردیم و وقارمان را به بازی گرفتند...
Mohi:/
چه قدر خندیدند و ما! چه سوژهی خوبی بودیم...
چه قدر بر دهانمان زدند و لبخند لعنتیمان را فراموش نکردیم!...
Mohi:/
شیشهی شیرش بیشتر آب خورد!
k
با خودم لج کردم، من به دل بد کردم، من چرا عادت به رفتن کردم!
و چرا لمس لطیف خنده را از زندگی محو کردم؟
من دلم خوناب حسرت شد به طعم تلخ غربت!
من چه باور کردم! و تو هم؟ هیچ پرسیدی ز خود؟...
Mahi
من یک دخترم...
هنوز هم وقتی تنها میشوم، عروسکم را بغل میکنم...
هر چه قدر هم تنها شده باشم، باز هم کسی را دوست دارم، هر چند بیجان
باشد، اما لبخند کوچکش را باور میکنم...
Mahi
آیینه نگاهم نمیکند دیگر!
جای من بدون تو حتی در آیینه هم نیست که نیست...
Mahi
غصه نخور! پیر میشوی!...
بگذار از تو بد بگویند! بگذار چشمشان را ببندند و دهانشان را باز کنند...
آنقدر که قد و قوارهی واژههایشان تنها به دهان خودشان بیاید...
غصه نخور، پیر میشوی، پیرت میکنند!...
چال صورتت باید همیشه پیدا باشد... بخند، بلند بخند...
Mahi
چیزی نشده! اما تو نشنیده بگیر...
Mahi
بعضی قانونها آنطور که نوشته میشوند،
خوانده نمیشوند!!!...
ارغوان
تو اگر میشنیدی حرفهایی که نگفتهام!
بیگمان تنها نامم برایت آشنا میآمد...
ارغوان
تاوان بدی داد!
ابری که به جرم پوشاندن خورشید هر بهار گریست...
ارغوان
حتی نان خامهای حریف تلخی دهانشان نشد!...
ارغوان
ای صمیمیتر از آنچه میپنداری!
تو به طول کدامین لحظه تنهاییم با من مهربان بودهای؟
به خیالت نمیدانم!...
به گمانت من زبان قاصدکها را نمیفهمم...
من اما هرگز ناسپاس نبودهام! ای کاش تو لهجهی سکوت را میدانستی...
ارغوان
قدر مطلق
چه قدر خندیدند و ما! چه سوژهی خوبی بودیم...
چه قدر بر دهانمان زدند و لبخند لعنتیمان را فراموش نکردیم!...
چه قدر شیر خوردیم اما بزرگ نشدیم و کوچک ماندیم!...
چه قدر شیطنت نکردیم و وقارمان را به بازی گرفتند...
چه قدر سخت به رویمان نیاوردیم و چه احمق جلوه کردیم...
چه قدر ساختیم و خراب کردند...
چه قدر خراب شدیم اما خم به ابرو نیاوردیم!...
چه قدر قانع بودیم و چه بیاندازه کم حافظه!...
این جماعت اگر قدر مطلقمان را هم حساب کنند شک ندارم منفی میشود!
zara
حجم
۴۱٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۷۵ صفحه
حجم
۴۱٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۷۵ صفحه
قیمت:
رایگان