بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب هی آدم! | صفحه ۲۲ | طاقچه
تصویر جلد کتاب هی آدم!

بریده‌هایی از کتاب هی آدم!

انتشارات:انتشارات آرنا
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۲از ۱۱۸ رأی
۴٫۲
(۱۱۸)
دندان واژه‌هایم تیر میکشد... مرداد یا تیر، صد سال طول میکشد... آنقدر در آینه مانده‌ام که دارد دیر میشود آنقدر دیر کرده‌ام که راه هم دور میشود زوزه‌ی گرگ‌های پیر در سرم سوت میکشد به جاده میزدم اما جاده خودش را به بیراهه میکشید
کاربر ۱۵۲۴۰۴۹
با خودم لج کردم، من به دل بد کردم، من چرا عادت به رفتن کردم! و چرا لمس لطیف خنده را از زندگی محو کردم؟ من دلم خوناب حسرت شد به طعم تلخ غربت!
Hope🤗
نمیدانم به کدامین بهانه چترم را رها کنم... مردم اینجا خیلی وقت است حرف سهراب یادشان رفته... زیر باران باید رفت...
Hope🤗
غصه نخور، پیر میشوی... آسان نیست فراموش کردن، اما تکرار سخت‌تر است... بگذار از تو بد بگویند! عادت کرده‌اند به خراب کردن!... تو نه! پل‌های پشت سرشان را میگویم... تو نه! گیرم سر به زیر و چشم بپوشند از آسمان، مگر خورشید خاموش میشود؟! بگذار دهانشان را چتر کنند بر خوبی‌های تو! غصه نخور، پیر میشوی! پیرت میکنند... خورشید باش بر جهان بتاب...
بهار
خسته‌ام با که درد دل کنم آخر؟! گوش‌هایشان جای امنی برای شنیدن نیست که نیست!..
maryam
تو اگر میشنیدی حرف‌هایی که نگفته‌ام! ‌ بی‌گمان تنها نامم برایت آشنا می‌آمد...
maryam
قطعا با هر سختی آسانی‌ست... آری با هر سختی آسانی‌ست... چه قدر این نجواها هوای دلم را تازه میکنند...
maryam
تو اگر میشنیدی حرف‌هایی که نگفته‌ام! ‌ بی‌گمان تنها نامم برایت آشنا می‌آمد...
مسعود
گاهی که حواسمان نیست قسمتی از وجودمان را جا میگذاریم!... و خیلی دیر میفهمیم بعضی شوخی‌ها خنده‌دار نیستند!...
Hope🤗
تاوان بدی داد! ابری که به جرم پوشاندن خورشید هر بهار گریست...
Hope🤗
و آنگاه که از ترس چاله‌ها قدم از قدم بر نمی‌داری، تو خود مرده‌ای!... اما در این مردن آرامشی نیست و هیچ فاتحه‌ای هم تو را شاد نمیکند!...
Hope🤗
شاید به همین خاطر بود حرفی که یک جا نزدم! دادی که یک جا نکشیدم! نه‌ای که هیچ وقت نگفته‌ام! نمی‌شودی که جایی به زبانم نیامد... و چشمی که بارها گفته‌ام...
Shamim
ای کاش تو لهجه‌ی سکوت را میدانستی...
Shamim
عادت هم که کرده باشم باید بلند شوم... باید انجامش دهم... باید دوباره شروع کنم...
Shamim
سوزاندند دل مرا... کجایی پدر؟ دست‌هایت به روی شانه‌ام نیست که نیست... کوه نمی‌خواهم پشت من باشد! تکیه‌گاهم پدری بود که از حرم نگاهش اثری نیست که نیست...
m
سر سفره پا نمی‌شوند رفیق من! بنشین! سفره‌ی دلم گرچه جای نشستن نمی‌شود رفتنت را به چشم خود دیده‌ام بمانی دلم برای خودم تنگ میشود پشت سرت را رفیق من آیا دیده‌ای؟ غرور من به زیر پایت فرش هزار شانه میشود
m
تمام شهر را از آیینه پر کرد... داروغه میدانست... شهر از آن موقع ناامن شد که هر کس خودش را گم کرد!...
mohammd rsza
هی آدم! آنقدر نمی‌شود شناختت که حتم دارم حتی آیینه هم برای دیدنت عینک به چشم میزند!...
parastoo
نگاهم نکن، از نگاهت دلم سنگ میشود تو یادت نمی‌آید روزهایی که خندیدیم! وگرنه زخم زبان سهم من نمیشود! نه یادت نمی‌آید صدای رفیق گفتنم! نه یادم نمی‌ماند صدای رفیق گفتنم! کسی نمی‌فهمد چرا سکوت کرده‌ام!... برو! بمانی دلم برای خودم تنگ میشود...
parastoo
دیشب عجب شبی بود! اگر تو با من سخن نمی‌گفتی هرگز صبح نمی‌شد!... و خورشید در گورستانی که دفن نشد برای همیشه سرگردان میماند!
13770636

حجم

۴۱٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۷۵ صفحه

حجم

۴۱٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۷۵ صفحه

قیمت:
رایگان