بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب هی آدم! | صفحه ۲۳ | طاقچه
تصویر جلد کتاب هی آدم!

بریده‌هایی از کتاب هی آدم!

انتشارات:انتشارات آرنا
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۲از ۱۱۸ رأی
۴٫۲
(۱۱۸)
میگویند بزرگ که باشی، ساده میگذری... اما من هر چه قدر شیر خوردم باز هم نتوانستم از بعضی روزها، از بعضی خیابان‌ها، از بعضی خاطرات، از بعضی کلمات، آری! حتی از بعضی کلمات هم نتوانستم ساده بگذرم! اصلاً از بعضی‌ها که نگو!...
همتاب
اگر میشود چوبتان را کنار بگذارید تا ما هم کمی ‌محبت یاد بگیریم! کله‌های صفرتان همیشه یک جوری گنده‌تر از صفرهای بیست میشود، انگار میخواهید بگویید صفر چیز خیلی بدی است اما خیلی هم بد نیست، اصلا کسی روی ما حساب نکند بهتر است!...
f.amiri
سر سفره پا نمی‌شوند رفیق من! بنشین! سفره‌ی دلم گرچه جای نشستن نمی‌شود رفتنت را به چشم خود دیده‌ام بمانی دلم برای خودم تنگ میشود پشت سرت را رفیق من آیا دیده‌ای؟ غرور من به زیر پایت فرش هزار شانه میشود غریبه نبودی، چرا نمی‌شناسمت؟ غریبه میمانی! خوب میشناسمت!
f.amiri
و کرختی پاهایم از پیمودن این راه خسته کننده‌ی یکنواخت و باز هم پرسش من که کی تمام میشود؟
.ً..
و باز هم نگاه قفل من به کاشی‌های خیابان... چشم پوشیده از هر رهگذر و حتی از آبی آسمان که مدتهاست سر به زیر میروم...
.
شهر از آن موقع ناامن شد که هر کس خودش را گم کرد!...
.
غریبه نبودی، چرا نمی‌شناسمت؟ غریبه میمانی! خوب میشناسمت!
.
و خیلی دیر میفهمیم بعضی شوخی‌ها خنده‌دار نیستند!...
Afsoungar💜
پیغامی اگر داری، روی برگ زرد پاییز بنویس... زیر درخت که بنشینم، شاید آرام بریزد بر شانه‌ام! شاید دیگر شانه‌ام را بالا نیندازم وقتی برگ‌ها خش خش میکنند!...
Afsoungar💜
هی آدم! آنقدر نمی‌شود شناختت که حتم دارم حتی آیینه هم برای دیدنت عینک به چشم میزند!...
کتابخوان🤓
تمام شهر را از آیینه پر کرد... داروغه میدانست... شهر از آن موقع ناامن شد که هر کس خودش را گم کرد!...
کتابخوان🤓
هی آدم! آنقدر نمی‌شود شناختت که حتم دارم حتی آیینه هم برای دیدنت عینک به چشم میزند!...
p.mi
خواب‌هایم سنگینند، بیخودی شلوغش نکنید...
fatemeh
قدر مطلق چه قدر خندیدند و ما! چه سوژه‌ی خوبی بودیم... چه قدر بر دهانمان زدند و لبخند لعنتیمان را فراموش نکردیم!... چه قدر شیر خوردیم اما بزرگ نشدیم و کوچک ماندیم!... چه قدر شیطنت نکردیم و وقارمان را به بازی گرفتند... چه قدر سخت به رویمان نیاوردیم و چه احمق جلوه کردیم... چه قدر ساختیم و خراب کردند... چه قدر خراب شدیم اما خم به ابرو نیاوردیم!... چه قدر قانع بودیم و چه بی‌اندازه کم حافظه!... این جماعت اگر قدر مطلقمان را هم حساب کنند شک ندارم منفی میشود!
M:H
به خیالت نمیدانم!... به گمانت من زبان قاصدک‌ها را نمی‌فهمم... من اما هرگز ناسپاس نبوده‌ام! ای کاش تو لهجه‌ی سکوت را میدانستی...
لیندا
او همیشه به حکومت خان اعتراض داشت... حتی تصمیم گرفت خان را نابود کند اما تنها چیزی که از خان گرفت خفه بود!...
mahtab
هی آدم! آنقدر نمی‌شود شناختت که حتم دارم حتی آیینه هم برای دیدنت عینک به چشم میزند!...
mahtab
تمام شهر را از آیینه پر کرد... داروغه میدانست... شهر از آن موقع ناامن شد که هر کس خودش را گم کرد!...
mahtab
در خانه نشسته‌ام شاید بیایی و پیدا کنی مرا... صد حیف که زندگی بازی قایم باشک نیست که نیست
لیندا
تاوان بدی داد! ابری که به جرم پوشاندن خورشید هر بهار گریست...
لیندا

حجم

۴۱٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۷۵ صفحه

حجم

۴۱٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۷۵ صفحه

قیمت:
رایگان