ما انسان هستیم و وجود قلبها لازمهٔ انسانیت است؛ لازمهٔ دوستداشتن است؛ لازمهٔ مهرورزی است. حتّی اگر گناهکار باشیم و گوشهای از قلبمان با گناه آلوده باشد؛ اما ما هنوز هستیم و باید برای قلبهایمان ایستادگی کنیم
semortezaamiri
گاهی خودت را به هر دری میزنی تا آرامش پیدا کنی؛ درحالیکه دیگر آرامش رفته است و راهی برای بازگشتش وجود ندارد جز بازگشت به گذشته و ایستادن زمان
semortezaamiri
خود آدم هم یک روزی تمام میشود و شاید هیچ اثری ازش باقی نماند. اما با همهٔ اینها بهناچار، آدمها و روزها و شکلهایی که میگذرند، هیچوقت نمیایستند. زندگی به راه خود ادامه میدهد و بهخاطر هیچکسی نمیایستد. همهٔ اینها رد میشوند و میگذرند و تمام میشوند.
semortezaamiri
لحظهای پشتش را به در تکیه داد و همان جا نشست. احساس میکرد دیوار روبهرویش بهاو نزدیک و نزدیکتر میشود. خسته بود. از تمام این آدمهای بهظاهر انسان خسته بود. چطور چهل سال دوام آورده بود و با آنها معاشرت کرده بود؟ آدمهایی که قلب نداشتند، احساس نداشتند. عاقل و بالغ بودند؛ بدون قلب و بدون احساس.
semortezaamiri
کسی از جمعیتی که آنجا جمع شده بودند، بهسمت طهمورث برگشت و بینیاش را گرفت و گفت:
«بوی گند قلبتان همهٔ فضا را پر کرده.»
semortezaamiri