آلیوشا زمزمه میکند: «این عصیان است.» اما ایوان او را به پاسخی صریح به این پرسش دشوار وامیدارد: «خیال کن در کار آفرینش اساس سرنوشت بشر هستی، با این هدف که در پایان آدمیان را سعادتمند سازی، اما لازمهاش این باشد که یک موجود ریز نقش را –بگو همان کودکی که مشت به سینهاش میکوبید -- تا پای مرگ شکنجه دهی و آن بنا را بر شالوده اشکهای قصاصنشده او استوار کنی، آیا میپذیری؟ زود باش بگو و حقیقت را بگو» و آلیوشا به آرامی میگوید: «نه، نمیپذیرم.»
sedy
نکته این است که مقام تماشاگری ایوان، توهمی بیش نیست؛ او پیشاپیش مستغرق در جهان و محصول جهان است و نیز اعمال او پیامدهایی دارد که لزوماً خود بدانها نیندیشیده است. این یکی از بنمایههای کتاب است که بعدها آن را در باب دیگر اشخاص هم خواهیم دید. کسی نمیتواند بیرون بنشیند و تماشا کند؛ همه بازیگرند و اعمالشان پیامدهایی ناخواسته به دنبال دارد که بر قسمی پیوستگی کلی دلالت میکند. میتوان بر این پیوستگی به هر دو طریق خیر و شر تأثیر گذاشت.
sedy