بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب دزیره | صفحه ۴ | طاقچه
۴٫۴
(۳۱۱)
ژان باتيست تو به من وعده خانه کوچکی داده بودی. چرا قصور، کاخها، پلکان مرمر، سرسراهای بزرگ و سالن‌های عظيم رقص به من تقديم می‌کنی؟
Sepideh
هر ملتی که قادر باشد گذشته درخشان خود را فراموش نموده و از باليدن به گذشته چشم پوشی کند مقتدر و تهديدآميز خواهد شد.
پاشا
هر ملتی که قادر باشد گذشته درخشان خود را فراموش نموده و از باليدن به گذشته چشم پوشی کند مقتدر و تهديدآميز خواهد شد.
masum75
هر شخصی نيز مقتدر و تهديدآميز است، اگر بتواند گذشته غيرمؤثر خود را از ياد ببرد.
˙·٠•●Fateme●•٠·˙
ـ آيا شما صدای موسيقی خود را می‌شنويد؟ آقای بتهوون با حالتی جدی سر خود را حرکت داد. ـ بله خيلی خوب می‌شنوم... اينجا با اين. با دست روی سينه خود زد. ـ و اينجا.
Jasmine
من از سرنوشتم نمی‌ترسم و هيچ کس از آينده خود آگاه نيست. پس چرا از چيزی که نمی‌دانيم متوحش باشيم.
˙·٠•●Fateme●•٠·˙
شب‌هايی وجود دارد که هرگز به پايان نمی‌رسند.
farzane
از رنج و تعب اين ملت ستم‌ديده که تحت فرمانروايی جباران، خواری و زبونی کشيده دو شعله مختلف زبانه می‌کشد. يکی شعله عدالت، ديگری شعله کينه و غضب. شعله غضب و کينه با جويهای خون فرو خواهد نشست. ولی شعله ديگر، دخترم آن شعله مقدس هرگز کاملاً خاموش نخواهد شد.
محمد تقی پور
از مراجعت ناپلئون از جزيره آلپ تاکنون نود و پنج، خير صد روز می‌گذرد. صد روز و صد ابديت از مراجعت او می‌گذرد. من فقط سی و پنج ساله هستم. ژان باتيست هنگامی که در ليپزيک دوست دوران جوانی خود را شکست داد، روح و جوانی خود را از دست داد و در حقيقت مرد. دزيره جوان هم در لابيرنت قصر مالمزون پس از تسليم شدن ناپلئون مرده است و وجود خارجی ندارد. چگونه ممکن است اين دو مرده و غريبه مجدداً با يکديگر زندگی کنند. پدر جان، گمان نمی‌کنم که ديگر مجدداً دفتر خاطراتم را بنويسم.
majedeh
ـ باور کنيد زن معنی زندگی واقعی را در ازدواج می‌يابد.
Omid Mehdiabadi
می‌توانی بگويی چطور شد که من با تاريخ جهان مربوط شده و مداخله کرده‌ام. ـ اگر در شهرداری مارسی به خواب نرفته بودی و ژوزف تو را از خواب بيدار نمی‌کرد و اگر تصميم نگرفته بودی که برای ژولی نامزد پيدا کنی...
کاربر ۶۵۶۸۶۷۹
هر ملتی که قادر باشد گذشته درخشان خود را فراموش نموده و از باليدن به گذشته چشم پوشی کند مقتدر و تهديدآميز خواهد شد.
eve1359tehran
مارسی. شروع ماه مه يا به گفته مامان ماه عشق   نام او ناپلئون است Napoleone. صبح وقتی که از خواب بيدار شدم در حالی که چشمانم را بسته متفکر بودم، تا ژولی تصور کند که خوابم، سنگينی بار عشقم قلبم را می‌فشرد. هرگز نمی‌دانستم چگونه عشق سرا پای انسان را فرا می‌گيرد و مانند شعله‌ای انسان را می‌سوزاند. عشق سراپايم را فرا گرفته و قلبم را فشار می‌دهد.
Tamim Nazari
يک نفر ممکن است از چنگ مستخدمين فرار کند. ولی احدی قادر نيست که از نظر فاميل مخفی شود
Tamim Nazari
هرگز نمی‌دانستم که شب‌ها اين قدر بلند و سرد هستند
fateme
من می‌ترسم که تنها در بين اين همه مردم و جمعيت بروم.
ftm
والاحضرت، ما يک مملکت قديمی هستيم که به علت جنگهای زياد و مداوم فرسوده شده‌ايم، ولی ميل داريم زنده بمانيم.
Tna
فوراً عزيمت می‌کنم. ـ به وانده...؟ ـ خير به پاريس، و با کارمندان عاليرتبه وزارت جنگ صحبت خواهم کرد. ـ ولی صحيح نيست، منظور من اين است که آيا نقض دستور گناه بزرگی در ارتش نيست؟ ـ بله، نقض دستور غيرقابل بخشش است. اگر يکی از سربازانم نقض دستور نمايد او را تيرباران می‌کنم. من‌هم وقتی به پاريس برسم تيرباران خواهم شد
کرم کتاب
و تمام آنها مادر دارند، مادرانی که در انتظار آنها هستند.
فاطمه زهرا
افکارم مغشوش و درهم است و مانند مورچگان کوچک به‌يکديگر برخورد و تصادف می‌کنند و همچنين افکارم مانند مورچگان بار کوچک و کم وزنی حمل می‌کنند. معمولاً مورچگان دانه گندم، ساقه‌های بسيار کوچک برگ و چيزهای ريزه حمل می‌کنند. افکار من نيز رؤياها و احلام آتيه‌ام را حمل می‌نمايند.
zeinab

حجم

۶۸۶٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۴

تعداد صفحه‌ها

۷۸۴ صفحه

حجم

۶۸۶٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۴

تعداد صفحه‌ها

۷۸۴ صفحه

قیمت:
۹۹,۰۰۰
۶۹,۳۰۰
۳۰%
تومان