بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب تو، تویی؟! داستان‌های کوتاه و شگفت‌‌انگیز؛ جلد سوم | صفحه ۳ | طاقچه
تصویر جلد کتاب تو، تویی؟! داستان‌های کوتاه و شگفت‌‌انگیز؛ جلد سوم

بریده‌هایی از کتاب تو، تویی؟! داستان‌های کوتاه و شگفت‌‌انگیز؛ جلد سوم

امتیاز:
۴.۶از ۲۷ رأی
۴٫۶
(۲۷)
چقدر خنده‌داره که صد هزار تومن کمک در راه خدا مبلغ بسیار هنگفتیه، اما وقتی با همون مقدار پول به خرید می‌ریم کم به چشم میاد!
Sobhan Naghizadeh
وقتی جوان بودم، آدم‌های زرنگ را تحسین می‌کردم، حالا که پیر شده‌ام آدم‌های مهربان را تحسین می‌کنم. ابراهام شل
Sobhan Naghizadeh
سؤال خاص! «شُوپنهاور» فیلسوف آلمانی، در حالی که برای سؤالات آزاردهنده‌اش دنبال پاسخی قانع‌کننده می‌گشت، در خیابان پرسه می‌زد. وقتی از کنار باغی گذشت، تصمیم گرفت روی چمن‌ها بنشیند و درختان و گل‌ها را تماشا کند. یکی از رهگذران وقتی رفتار عجیب او را دید، پلیس را خبر کرد. چند دقیقه بعد، افسری به شُوپنهاور نزدیک شد و پرسید: «تو، کی هستی؟!» شُوپنهاور به پلیس نگاهی عمیق کرد و گفت: اگر بتوانید به من کمک کنید که جواب این سؤال را پیدا کنم، تا ابد سپاسگزار شما خواهم بود! دیوانه می‌گوید: «من آبراهام لینکلن هستم» ، فرد عصبی می‌گوید: «کاش من آبراهام لینکلن بودم» و آدم سالم می‌گوید: «من منم و تو تویی» فردریک پرلز
حسین آقا
اشتباه یا آموزش؟! داستان معروفی از «تام واتسون» بنیانگذار شرکت بزرگ کامپیوتری «آی. بی. ام» نقل می‌کنند که یکی از کارکنانش اشتباه بزرگی مرتکب شد و مبلغ ده میلیون دلار به شرکت ضرر زد! این کارمند به دفتر واتسون احضار شد و پس از ورود گفت: تصور می‌کنم که باید از شرکت استعفا دهم. تام واتسون گفت: شوخی می‌کنید؟! ما همین الان مبلغ ده میلیون دلار بابت آموزش شما پول دادیم! شیفتگان پرواز را میل خزیدن نیست! هلن کلر
حسین آقا
سومین فرانک! در بخشی از نامه معروف «چارلی چاپلین» به دخترش چنین آمده: «... نیمه‌شب، هنگامی که از سالن پرشکوه تئاتر بیرون می‌آیی، آن ستایشگران ثروتمند را فراموش کن ولی حال آن راننده تاکسی را بپرس که تو را به منزل می‌رساند. حال زنش را بپرس و اگر آبستن بود و پولی برای خرید لباس بچه نداشت، مبلغی پنهانی در جیبش بگذار. دخترم، جرالدین، چکی سفید امضا برای تو فرستادم که هر چه دلت خواست در آن بنویسی و آن را خرج کنی، ولی هر وقت خواستی دو فرانک خرج کنی، با خود بگو سومین فرانک از آن من نیست! بلکه متعلق به مرد فقیر و گمنامی است که امشب به یک فرانک احتیاج دارد. جستجو لازم نیست، این نیازمندان گمنام را، اگر بخواهی، همه‌جا می‌یابی.» با آنچه به دست می‌آوریم زندگی می‌کنیم و با آنچه می‌بخشیم زندگی می‌آفرینیم.
حسین آقا
«کرایسلر» یکی از موسیقی‌دانان بزرگ، پس از اجرای یک برنامه برجسته تکنوازی، مخاطب یکی از حُضار قرار گرفت: ــ آقای کرایسلر! حاضر بودم نیمی از زندگیم را بدهم تا بتوانم مثل شما ویولُن بزنم. کرایسلر پاسخ داد: «من هم دقیقا همین کار را کردم!» اگرچه یک شبه به موفقیت رسیدم؛ اما همین یک شب، سی سال به درازا کشید! ری کراک
حسین آقا
سؤالات خداوند در روز قیامت! ۱ـ خداوند در روز قیامت از تو نخواهد پرسید که در دنیا چه اتومبیلی سوار می‌شدی، بلکه خواهد پرسید چند نفر را که وسیله نقلیه نداشتند به مقصد رساندی؟ ۲ـ خداوند از تو نخواهد پرسید که خانه‌ات چند متر بوده، بلکه خواهد پرسید به چند نفر در خانه‌ات خوشامد گفتی؟ ۳ـ خداوند از تو نخواهد پرسید که چه لباس‌هایی در کمد داشتی، بلکه خواهد پرسید به چند نفر لباس پوشاندی؟ ۴ـ خداوند از تو نخواهد پرسید که چقدر حقوق می‌گرفتی، بلکه خواهد پرسید آیا سزاوار گرفتن آن بودی؟ ۵ـ خداوند از تو نخواهد پرسید که عنوان و مقام شغلی تو چه بوده، بلکه خواهد پرسید آیا آن را به بهترین نحو انجام دادی؟
حسین آقا
پایان شب استادی شاگردانش را جمع کرد و از آنها پرسید: چگونه می‌توانیم لحظه دقیق پایان شب و شروع روز را تشخیص بدهیم؟ یکی از شاگردها گفت: وقتی از دور بتوانیم گوسفندی را از سگی تشخیص بدهیم. شاگرد دیگری گفت: وقتی می‌فهمیم روز شده که بتوانیم یک دانه زیتون را از انجیر تشخیص بدهیم. اما استاد از این پاسخ‌ها راضی نبود... شاگردها پرسیدند: پس چگونه می‌فهمیم؟ استاد گفت: وقتی غریبه‌ای نزدیک شود و گمان کنیم برادرمان است؛ این لحظه است که شب به پایان می‌رسد و روز آغاز می‌شود... در تمامی جهان هیچ بیگانه‌ای وجود ندارد. کورسو می کیو
حسین آقا
دو راهب در سفری زیارتی به رودخانه‌ای رسیدند و در آنجا دختری زیبارو را با لباسی فاخر دیدند که نمی‌دانست چگونه از رودخانه عبور کند. یکی از آن دو راهب، بی‌آنکه کلامی بر زبان آورد، او را به پشت گرفت و از عرض رودخانه گذراند و در آن سوی رودخانه او را بر زمین گذاشت. پس از آن، هر دو راهب به راهشان ادامه دادند. ساعتی بعد، راهب دیگر لب به شِکوه گشود: «دست زدن به آن زن، خلاف احکام است. چرا خلاف قوانین راهبان رفتار کردی؟!» راهبی که آن عمل را انجام داده بود، سکوت کرد و به راهش ادامه داد... اما راهب دیگر همچنان شکوه می‌کرد. همین امر سبب شد که او سکوت خود را بشکند و این‌چنین بگوید: «من او را یک ساعت پیش در کنار رودخانه به زمین گذاشتم، ولی تو هنوز او را به دوش داری!»
حسین آقا
خداوند از تو نخواهد پرسید که خانه‌ات چند متر بوده، بلکه خواهد پرسید به چند نفر در خانه‌ات خوشامد گفتی؟
.
پیرمرد مهربان پیرمردی (گاندی، رهبر فقید هندوستان) با قطار در حال مسافرت بود... به علت بی‌توجهی، یک لنگه از کفش‌های نو او، که به تازگی خریده بود از پنجره قطار بیرون افتاد. مسافران دیگر برای پیرمرد تأسف خوردند، ولی پیرمرد بلافاصله لنگه دیگر کفشش را هم به بیرون انداخت! همه با تعجب به او نگاه کردند... اما او با لبخندی رضایت‌بخش گفت: «یک لنگه کفش نو برایم بی‌مصرف است، ولی اگر کسی یک جفت کفش نو پیدا کند مطمئنا خیلی خوشحال خواهد شد.»
.
زندگی واقعی شما زمانی است که کاری برای کسی انجام دهید که توان جبران محبت شما را نداشته باشد. بنجامین فرانکلین
.
چقدر خنده‌داره که شایعات روزنامه‌ها و مجلات‌رو به راحتی باور می‌کنیم، اما سخنان خدارو به سختی باور می‌کنیم!
.
چقدر خنده‌داره که خوندن یک صفحه یا حتی بخشی از کتاب آسمانی سخته، اما خوندن صد سطر از پرفروش‌ترین کتاب رُمان آسونه!
.
چقدر خنده‌داره که وقتی مسابقه ورزشی تیم محبوبمون به وقت اضافی می‌کشه لذت می‌بریم و از هیجان تو پوست خودمون نمی‌گنجیم، اما وقتی مراسم دعا و نیایش طولانی می‌شه شکایت می‌کنیم و آزرده‌خاطر می‌شیم!
.

حجم

۱۰۹٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۰

تعداد صفحه‌ها

۲۵۸ صفحه

حجم

۱۰۹٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۰

تعداد صفحه‌ها

۲۵۸ صفحه

قیمت:
۲۰,۰۰۰
تومان
صفحه قبل۱۲
۳
صفحه بعد