رفتار آنها خیلی ملایم و نرم است... آنقدر نرم که ممکن است پایت لیز بخورد.
Book
همیشه عاشق شب بودهام. دوست دارم، بیدار بمانم و به گذر عمر فکر کنم؛ به گذشته، حال و آنچه که در راه است. بهخصوص به آنچه که در راه است.
ماه نورد
همه مژدهٔ آمدن بهار را میدهند... جویبار کوچک و پرنشاط، مه آبیرنگ روی شاه توفان، افراهای بیشهزار که برای خواندن نامههایت به میانشان میروم، درختان گیلاس سفیدپوش حاشیهٔ جادهٔ اسپوک، سینهسرخهای براق و جسوری که در حیاط پشتی سربهسر داستی میلر میگذارند، پیچک سبزرنگ و آویخته بر فراز نیمدری که الیزابت برای گرفتن شیرش به آنجا میآید، کاجهایی که با منگولههای نورستهشان اطراف قبرستان قدیمی سرک میکشند... حتی خود قبرستان قدیمی که تمام بوتههای کنار قبرهایش گل دادهاند و سبز شدهاند، گویی فریاد میزنند که حتی اینجا هم زندگی بر مرگ، غلبه میکند.
کاربر ۷۵۴۲۱۲۶
خصومت پرینگلهای بزرگسال، مثل مهی که پرتوی خورشید بر آن تابیده باشد، ناپدید شد.
Book
خانم شرلی خیلی تودار بود... خیلی تودار!
Book
هر کاری کردند، تسلیم نشوید. آنها نمیتوانند در مقابل وسوسههای شیطان مقاومت کنند.
Book
تابهحال متوجه شدهای چند نوع سکوت وجود دارد؟ سکوت جنگل... سکوت ساحل... مرغزار... شب... بعدازظهر تابستانی.
Book
همیشه اگر بخواهی، میتوانی راه درست را پیدا کنی.
Book
از پشهها متنفرم. یک پشه بیشتر از یک وجدان ناراحت میتواند مرا بیخواب کند.
Book
آنی شرلی! تو فکر میکنی با یک فنجان چای همه چیز درست میشود؟
Book
چیزی در وجود آنی نهفته بود که باعث میشد مردم جلوی او مشکلاتشان را به زبان بیاورند.
Book
گیلبرت! هم آدمها خیلی جالباند، هم زندگی و هم من.
متعلق به توام!
Book
شبهایی را که قرار است برف ببارد، دوست دارم.
Book
آنی سوار درشکه شد، ولی هنوز زیاد از ویندی پاپلرز دور نشده بود که آخرین پیغام به دستش رسید.
بانو کُردلیا در وندی پاپلرز