این جام دل ماست که بند است به مویی
ماییم و غم عشق... چه سنگی! چه سبویی!
حسین
ما کشتگان عاقبتاندیشی خودیم
عمر من و تو با غم فردا گذشته است
masoome
چون شمع گریه کردم و در خود گداختم
ای دوست! با تو سوختم و با تو ساختم
افسون عشق بود که از قلب سنگ تو
یک عمر در خیال خود آیینه ساختم
گفتی که تیرهروزی عاشق مقدر است
آن شب که تار زلف تو را مینواختم
گویی قمارخانۀ هیچ است روزگار
هربار شادمان شدم از برد، باختم
هرچند دست عشق به من زخمها زدهست
شکرخدا که دشمن خود را شناختم
کاربر ۵۱۶۱۰۷۲
از دورنگیهای مردم خستهام، حق با تو بود
باده پنهان در قبا دارند و قرآن در بغل
masoome
دلم به راه تو افتاد و خویش را گم کرد
خوشا به راه تو رفتن، خوشا به گمراهی
masoome
چه باک ازینکه پیامت دعاست یا دشنام؟
برای عاشق چشمانتظار، هر دو یکیست
masoome
اگر غم تو نباشد، هلاک خواهم شد
حیات موج، گرهخورده با پریشانیست...
masoome
به زاهدان نصیحتفروش گوش مکن
سزای حرف سبکعقل، گوش سنگین است
masoome
مرا به کار نیامد هزار فضل و هنر
همیشه میوه برای درختها «بار» است
masoome