چگونه میتوان دربارهٔ مردی قضاوت کرد که بیشک دو جنگ بزرگ را از سر گذرانده و در برابر سرکوبها و قحطیها دوام آورده است، مردی که حتی به فکرش هم نمیرسد شایستگی جایی بهتر از این زمین پوشیده از آب دهان و تهسیگار را داشته باشد؟ و یا این مادر جوان تازهبهخوابرفته که از حالت مریم مقدس درآمده و به بتی چوبین با پلکهای بههمفشرده و سیمایی بوداوار بدل شده؟ اگر آنها را بیدار کنم و از زندگیشان بپرسم، بیآنکه خم به ابرو بیاورند خواهند گفت کشوری که در آن به سر میبرند بهشت است و تنها قطارهایش قدری تأخیر دارند. و اگر بلندگو ناگهان با صدایی پولادین آغاز جنگ را اعلام کند، این توده به جنبش درمیآید و آمادگیاش را دارد که جنگ را همچون امری بدیهی تجربه کند، مهیای رنجکشیدن، مهیای ایثار. گرسنگی و مرگ را میپذیرد، یا زندگی در گل ولای این ایستگاه را، زندگی در سرمای دشتهایی گسترده در پس خطوط آهن را.
شهریار