نویسنده موجودی است غریب، مخالفخوان و معنیناپذیر. نوشتن، حرف نزدن است، و دم فروبستن. نوشتن، نعره بیصداست. نویسنده فروبسته دَم است اغلب، بیشتر گوش میدهد، کمتر حرف میزند. چون ممکن نیست آدم بتواند درباره کتابی که نوشته یا حتّی کتابی که مشغول نوشتنش است با کسی حرف بزند. غیرممکن است. نوشتن بر خلاف سینماست، بر خلاف تآتر و تمام هنرهای نمایشی؛ نیز بر خلاف همه تقریرها. از همه اینها دشوارتر است. دشوارترین است. کتاب موجود ناشناختهای است، به شب میماند، بسته است، بله، اینطور است. کتاب پیش میرود، وسعت پیدا میکند، در جهاتی پیش میرود که آدم تصور میکند خودش آن را کشف کرده. کتاب بهطرف سرنوشت معینی که سرنوشت نویسنده هم هست پیش میرود. و سرانجام منتشر که میشود، دیگر تمام است: جدا شدنِ نویسنده است از کتاب، کتابِ آمال، مثل اولاد آخر، دردانه همیشه.
طلا در مس