بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب سفر | صفحه ۲۵ | طاقچه
تصویر جلد کتاب سفر

بریده‌هایی از کتاب سفر

نویسنده:جیمز نوربری
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۲از ۳۵۰ رأی
۴٫۲
(۳۵۰)
هرچی کمتر سعی کنم دنیا رو کنترل کنم، آزادترم تا پیش‌رفتنش رو با تمام شگفتی‌های رام‌نشدنیش تماشا کنم.»
B.A.H.A.R
اژدهای کوچک گفت: «انگار هرچی بیشتر مشتم رو باز می‌کنم، دنیا چیزهای بیشتری توش می‌ذاره.» «من متوجه شدم همیشه یه موقعیت نیست که باعث ناراحتی من می‌شه، بلکه دید من به اون موقعیته که باعث ناراحتیم می‌شه.
B.A.H.A.R
«هنوز به‌خاطر از دست دادن دوست‌هام، خونه‌م و البته وسایل چایم یه‌کم ناراحتم، ولی فکر کنم شاید دارم یاد می‌گیرم که بیشتر مسائل رو بپذیرم.»
B.A.H.A.R
«اژدهای کوچیک، مسیر حرکت آب رو دور اون تخته‌سنگ می‌بینی؟ توی مسیر مانع هست ولی آب دور اون مانع جاریه و از خوشایندترین مسیر سمت مقصد می‌ره. ما هم می‌تونیم مثل این آب باشیم.»
B.A.H.A.R
پاندای بزرگ گفت: «ما نمی‌تونیم برگردیم خونه. این یه دنیای جدیده، جایی که هیچ‌وقت نبودیم و جایی که هیچ‌وقت نمی‌تونیم ازش برگردیم.»
B.A.H.A.R
«جالبه که وقتی با دید تازه به چیزهای ساده نگاه می‌کنیم، می‌بینیم که می‌تونن بیشترین شادی رو به ارمغان بیارن.»
B.A.H.A.R
آهی کشید و گفت: «هیچ‌وقت دیگه این‌قدر گم نشده بودیم.» پاندای بزرگ گفت: «اگه حس می‌کنی گم شدی، فقط چشم‌هات رو ببند. صدای کوبیدن آب به کلک رو گوش کن. آفتاب رو روی پوستت و نسیم رو روی صورتت حس کن.
B.A.H.A.R
پاندای بزرگ گفت: «خودمون انتخاب نکردیم که این‌جا باشیم. ولی خب، الان این‌جاییم... و اگه فقط یه لحظه سعی کنی اتفاق‌هایی رو که افتاده فراموش کنی و به اطراف نگاه کنی، شاید متوجه بشی این یکی از زیباترین لحظه‌هاییه که تا الان تجربه‌ش کردیم.»
B.A.H.A.R
حتی سهمگین‌ترین طوفان هم می‌گذرد...
B.A.H.A.R
اژدهای کوچک پرسید: «تو از طوفان نمی‌ترسی؟» پاندای بزرگ گفت: «شاید یه وقتی می‌ترسیدم، ولی از همه‌شون جون سالم به در بردم و یاد گرفتم که نیازی به ترسیدن ندارم.»
B.A.H.A.R
پاندای بزرگ گفت: «درست می‌گی، گذشته مثل داستانیه که به ما می‌گه چطوری به جای الانمون رسیدیم، ولی تو می‌تونی همین الان هم دست‌به‌کار بشی و یه داستان جدید بنویسی.»
B.A.H.A.R
پاندای بزرگ گفت: «این کلک یه‌کم شبیه ماست. جایی که بوده نباید تعیین‌کنندهٔ جایی باشه که می‌ره.»
B.A.H.A.R
«یه چیزی باید تغییر کنه، دوست کوچیک من. ولی خب اگه ایجاد تغییر آسون بود، احتمالاً اون موقع دیگه خیلی کار مهمی نبود.»
B.A.H.A.R
پاندای بزرگ اژدهای کوچک را سمت خودش کشید و گفت: «هیچی تحت کنترل ما نیست، کوچولو... واقعاً نیست. فقط اعتماد دارم که زندگی ما رو به جایی که باید باشیم می‌رسونه.» اژدهای کوچک پرسید: «ولی اگه من یه جایی باشم که نخوام چی؟» پاندای بزرگ گفت: «چنین چیزی هم پیش می‌آد و البته ما می‌تونیم سعی کنیم شرایطمون رو تغییر بدیم و بهترش کنیم، ولی بعضی وقت‌ها، مثل الان، نمی‌تونیم تغییری ایجاد کنیم و باید سعی کنیم شرایط رو همون‌طوری که هست بپذیریم. این پذیرش آرامش بزرگی به همراه داره.»
دختر کتابدوست
اژدهای کوچک گفت: «اون بیرون ناشناخته‌ها و فرصت‌های زیادی هست.» پاندای بزرگ گفت: «خب، پس بیا ببینیم چندتاش رو می‌تونیم تجربه کنیم.»
Fahmiraaa
«تا زمانی که زنده‌ایم، همچنان اشتباه می‌کنیم و درنهایت گم می‌شیم؛ این ماهیت تمام چیزهاست. ولی تا وقتی که هر دو هستیم، همچنان به هم کمک می‌کنیم و راهمون رو پیدا می‌کنیم.»
Fahmiraaa
اژدهای کوچک گفت: «ولی تو انگار همیشه جواب‌ها رو می‌دونی.» پاندای بزرگ لبخندی گشاده زد و گفت: «خب، من تا حالا خیلی بیشتر از تو اشتباه کردم.»
Fahmiraaa
«همهٔ ما درونمون خرد داریم دوست کوچیک من، اما خرد یه ندای خیلی آروم و ملایمه، بنابراین شاید برای شنیدنش باید خیلی خاموش باشی.»
Fahmiraaa
«من متوجه شدم همیشه یه موقعیت نیست که باعث ناراحتی من می‌شه، بلکه دید من به اون موقعیته که باعث ناراحتیم می‌شه. هرچی کمتر سعی کنم دنیا رو کنترل کنم، آزادترم تا پیش‌رفتنش رو با تمام شگفتی‌های رام‌نشدنیش تماشا کنم.»
Fahmiraaa
«ما سرگردون شدیم، از خونه‌مون دور شدیم. ولی...» پاندای بزرگ گفت: «اگه قراره گم بشیم، خوشحالم که با تو گم می‌شم.»
Fahmiraaa

حجم

۸٫۸ مگابایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۶۰ صفحه

حجم

۸٫۸ مگابایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۶۰ صفحه

قیمت:
۳۹,۰۰۰
۱۱,۷۰۰
۷۰%
تومان