دنیای شماتتها و قضاوتها را نمیشناختم، ولی غم مادر را از شنیدن جملاتی که نام من نیز در لابلای آنها شنیده میشد، از صورتش میخواندم و حسی از گناه سراسر وجودم را فرا میگرفت، در جایی به دلیلی... گناهکار بودم، شاید که گناهم در «موجودیتم» بود؟!
کاربر ۷۷۲۳۹۳۴
با آرزوهایم زندگی میکردم و با آنها افسانهوار روبهرو میشدم. انسانهایی که سپاس خوشبختی را دارند، شاعرانی هستند که با «واژههای لحظات زندگی» شعر میگویند.
کاربر ۶۶۸۴۴۹۵
در باور من، مشکل ناهماهنگی از زمانی بروز میکند که هیاهو و همهمه را میشنویم و صدایی که با درون ما همآهنگ است در میان سایر صداها گم میشود. ما هر چه را در مقابل دیدگانمان قرار میگیرد، با هم و به یکسان مینگریم و فرصت «انتخاب» را از دست میدهیم.
فقط انسانهای برگزیدهاند که زواید را نمیبینند و صدای حقیقت را با وجود هیاهوها میشنوند. نادرند کسانی که به ندای قلب خود گوش فرا میدهند و در مرداب، به رویش نیلوفر آبی مینگرند.
کاربر ۶۶۸۴۴۹۵