عشقهای پرسوزوگداز پوچ و مضحک بودند، هرچند که بهطرزی عجیب باعث تخلیهٔ هیجانات و احساسات آدم میشدند
شراره
آنجا که زبان فقط باعث ابهام و سوءتفاهم میشود باید سکوت کرد.
شراره
هیچکسی مسلط به موسیقی نیست، اما موسیقی میتواند بر آنها تسلط پیدا کند
شراره
اگر میشد که آن پرندگان آن بهترین آوازشان را بخوانند چه سکوتی جنگلها را فرامیگرفت
شراره
صلاً درک نمیکنم چرا آدمها فکر میکنن چارهای ندارن جز اینکه عااااشق بشن. بهنظرم این یهجور مریضیه، شاید هم مسری باشه. چون تو مجلههای مزخرف
آمریکایی از اینجور چیزها خوندهن عاشق همدیگه میشن.
چون دلشون همچین چیزی میخواد، چون احساس ملال میکنن و کار بهتری هم بلد نیستن بکنن
شراره
موسیقی نیز درست بهاندازهٔ شخصیتها در رقمزدن سرنوشت داستان اهمیت پیدا میکند.
شراره