افسوس
ما
در هر چیز
هنوزیم!
سیّد جواد
از «خودم» رفتم
وقتی
به «خودم» آمدم
دیگر
«خودم» نبودم!
سیّد جواد
این روزها
سلامهایم را
پاسخی نیست هرگز
وقتی
میگویم
خداحافظ
جهانی
کاسه آب در دست
بدرقهام میکنند!
سیّد جواد
ای راهزن آفتاب
پرسهات
بیهوده است
اینجا
سالهاست
آدمیزاد
در هیئت خفاش است!
سیّد جواد
عقاب
اسیر عادت پرواز بود
انسان
در آرزوی پرواز
کژدمها
اما
در اندیشه پروازند!
سیّد جواد
عرقم از شرم نیست
که شرم خود
عرقریز چیز دیگریست!
هراس من از مرگ نیست
که مرگ خود،
دستاویز چیز دیگری است!
درون من کژدمی است
که هر سپیده میگزد مرا
و غربتی که شببهشب
به کوه روح من به زوزه است!
دانهها یأس در درون من
درختچه میشوند
نه
این دهندره درد را
سربسته شدن نیست هرگز؟!
سیّد جواد
یکباره تو
میرهاندم
من
خواب «تو» میشوم
ناگهان میشوم
ناگوار میشوم
«تو» میشوم!
سیّد جواد
باقیمانده شب را
یکنفس مینوشم
و
تمام جادههای «رفتن» را
یکجا قی میکنم
سیّد جواد
پانزده سال میشوم
که جنین شعر را
در گرمگاه درد باردارم
نه شعر قصد تولد دارد
و نه من قصد سقط شعر!
با همین جنین ناقص
من
تا مادرانههای حقیقت رفتهام
راستی
آیا
با شعر هم میتوان
به جنگ سرطان رفت!
سیّد جواد
این روزها
حال شعرهایم اصلاً خوب نیست
دچار سرطان شدهاند!
و واژههایش
رنگ و رو ندارند
زرد زرد زرد...
سیّد جواد