نصیحتم کن، دلالتم کن، ارشادم کن، و بگو که مرگ، حقّ است و مرگ مادر، بخش کوچکی از حق؛ امّا هرگز مخواه که بر مزار تازهآبخوردهٔ مادرم، زار نزنم و مویه نکنم. همدردی کن، دلداری بده، نوازش کن امّا هرگز مگو که گریستن، دردی را درمان نخواهدکرد.
گریستن، بهخاطر شفای انسان نیست، بهخاطر وفای انسان است.
Farshid0032
آقاویلرِ کوچک، نهایت ذلّت پدر را دید، خون خورد و هیچ نگفت؛ نهایت ذلّت مردی که روزگاری نهچندان دور، چون ندا دَرمیداد و یاوری میطلبید، جوانان، آنگونه شتابان دور او جمع میشدند که ماکیانهای گرسنه به دور کودک ارزنپاش گرد میآیند…
mohammad sem
کشتنِ یک دروغ، بسیار سختتر از شکستن یک سپاه است.
Farshid0032
اگر پسرم نبودی سر نماز دعا میکردم که سلامت برگردی؛ امّا حالا نمیتوانم. میترسم که دعایم، دعای یک پدر برای فرزندش باشد و نزد خدا خجل شوم. برو… برو!
mohammad sem
مرا به شعرهای خوبم بشناس و به صدای خوشِ سازم،
مرا به کینهٔ کهنهام بشناس و به صدای داغ تفنگم،
مرا به اسبم بشناس و به آتشی که در صدها چادر انداختهام،
مرا به نامم بنام:
گالاناوجا، گالاناوجا، گالاناوجا…
mohammad sem