«چای و نان و عشق، داغداغ مزه دارد!»
چوغوروک
از عشق سخن باید گفت؛ همیشه از عشق سخن باید گفت.
«عشق» در لحظه پدید میآید، «دوستداشتن»، در امتداد زمان. این، اساسیترین تفاوت میان عشق و دوستداشتن است.
چوغوروک
زندگی هرچهقدر هم بیارزش باشد، بیشتر از آن میارزد که به دست مردم جاهل تباه بشود.
چوغوروک
انسان فقط وقتی انسان است که خودش را معیار همهچیز نداند و باور کند که ممکن است خیلیها، خیلی چیزها را بهتر از او بفهمند.
محمد حسن
قلب، خاک خوبی دارد. هر دانه که در آن بکاری، از هر جنس، از همان جنس، صدها دانه برمیداری.
محمد حسن
برای آنکه به حرفهایت گوش بسپارند، باید قدرت حرفزدن داشتهباشی. چهکسی به نالههای حریف ضعیف گوش میکند؟ چهکسی با قدرتی که وجود ندارد و رؤیت نمیشود، مصالحه میکند؟ گالان، به زورمندیِ حریفان خود احترام میگذارد، نه به سایههای گریزان آنها…
محمد حسن
پسر! آدمیزاد، تا وقتی کاری نکرده، اشتباهی هم نمیکند. عقیم، بچّهٔ معیوب به دنیا نمیآورد، مرده سنگ نمیپراند تا سری را بیجهت بشکند، و کسی که ساززدن بلد نیست، خارج نمیزند. یک گلّهچرانِ بدبخت، چهکاره است که بخواهد اشتباهی بکند؟
محمد حسن
تو یا انسان _به معنای متعالی آن_ نیستی، و یا همیشه مسئول سخنی هستی که باری، به دلیلی، بر زبان آوردهیی. «گفتیم و گذشت»، فرزند ناجوانمردیست.
محمد حسن
کشتنِ یک دروغ، بسیار سختتر از شکستن یک سپاه است. من اینطور فکر میکنم…
محمد حسن
بازندهٔ یک بازی کوچک، میتواند برنده در یک میدان بزرگ باشد.
hiba