باز پا میکوبد به زمین
سینهخیز
چنگ میزند بر خاک
چهره میخراشد
میدرَد، تکهتکه، نابود میکند خود را
یادِ تو در سینۀ من...
چڪاوڪ
باز پا میکوبد به زمین
سینهخیز
چنگ میزند بر خاک
چهره میخراشد
میدرَد، تکهتکه، نابود میکند خود را
یادِ تو در سینۀ من...
sosoke
دلم برای تو تنگ است... تنگ، مثل دهانت
چه حرفها نرسید از دلم، لبم به دهانت
چه حرفهای زبانبستهای که ماهی تنگت
نگفت یا گفت و غرق شد در آب دهانت
امید بوسه نرفت و نوید بوسه نیامد
چه از پرندۀ پرکندۀ دلم، چه دهانت
نخواست بلبل لالِ مرا به خندۀ سردی
از این قفس بپراند به بوی غنچه، دهانت
نگاه کردی و دیدی نه صبر مانده نه هوشم
به گوش جان من آمد حکایتی ز دهانت
نه صبر ماند و نه هوشم... نبود بر سرِ آتش
میسرم که نجوشم؛ بر آتشی که دهانت
بر آتشی که خیال لبت، گذشتَنَت از من
بر آتشی که مرا زد به جای بوسه، دهانت
۳ تیر ۱۳۸۲
کاربر ۲۴۰۶۷۹۶