بریدههایی از کتاب دختر ستارهای
۴٫۴
(۶۸)
نمیتونی صبح از خواب بیدار شی و بگی اصلاً برات مهم نیست که بقیهی مردم دنیا چی فکر میکنن. ``
Nuage
«چرا منتظری یه چیزی بشه تا خوشحال بِشی؟ این شعار منه، همین الان جشن بگیر و خوش باش. شعار تو چیه، آقابزرگ؟ ``
Nuage
از بین جمعیت توانستم ببینم که یک نفر ــ سوزان ــ روی نیمکت نشسته بود. صاف نشسته و لبخند میزد. چوبی تقریبا سی سانتیمتری در دستش گرفته بود که یک طرف آن به شکل پنجه بود. دور گردنش، از یک نخ تابلویی آویزان کرده بود که رویش نوشته بود: «با من حرف بزنید، تا من پشت شما را بخارانم.» هیچ داوطلبی پیدا نکرده بود. در فاصلهی پنج ــ شش متری او هیچکس دیده نمیشد.
با سرعت هرچه تمامتر برگشتم. از لابهلای جمعیت رفتم و دور شدم. وانمود کردم دنبال کسی میگردم. وانمود کردم چیزی ندیدهام. و دعا میکردم زنگ بخورد.
آن روز صبح، وقتی بعدا او را دیدم، از تابلو خبری نبود. او چیزی دربارهی آن نگفت. من هم همینطور.
Ghazal
او نوری قابل انعطاف بود: به تمام زوایای روز من میتابید.
به من خوش گذراندن را یاد داد. تعجب کردن را. به من خندیدن را یاد داد. شوخطبعیِ من همیشه انتظارات دیگران را برآورده میکرد؛ اما منِ خجالتی و درونگرا، خیلی کم آن را نشان میدادم: من که قبلاً فقط لبخند میزدم، در حضور او، سرم را عقب بردم و برای اولین بار در زندگیم با صدای بلند قهقهه زدم.
او همه چیز را میدید. قبلاً نمیدانستم اینهمه چیز برای دیدن وجود دارد.
مدام دست مرا میکشید و میگفت: نگاه کن! ``
دور و بَرَم را نگاه میکردم و چیزی نمیدیدم. کجا؟ ``
با دست نشان میداد. اونجا. ``
b.i
او تنها بود، گروهی یکنفره.
ف_حسنپوردکان
برنده بودن فوقالعاده و بینظیر بود. و شایستهی ما بود. باور کرده بودیم که بردن سرنوشت ماست.
و حالا...
ف_حسنپوردکان
هیچ وقت متوجه نشده بودم برای تأیید حضور خودم، به چه اندازه از توجه دیگران نیاز دارم.
Nuage
خیلی عالی بود اگه اون مال ما بود. آدم پیاده راه میافتاد یا با ماشین، و اونجا سنگْنشونهای بود که روی صفحهی برنجیش نوشته بود: مکان افسونشده.
Nuage
مثل بسیاری از صحبتهای آرچی، انگار این کلمات هم از راه گوشهایم وارد ذهنم نشده، بلکه روی پوستم نشسته، آن را سوراخ کرده و مثل تخمکهایی، انتظار باران بلوغم را میکشیدند، و وقتی از تخم درمیآمدند، من بالاخره متوجهی معنای آنها میشدم.
b.i
صحرای سِنورَن پر از حوضچه است. شاید آدم وسط یکی از آنها ایستاده باشد اما متوجه نشود، چون این حوضچهها معمولاً خشک هستند. این را هم متوجه نمیشود که چند سانتیمتر پایینتر از پایش، قورباغههایی خوابیدهاند که ضربان قلبشان یک یا دو بار در دقیقه میزند. آنها به صورت غیرفعال قرار میگیرند و منتظر میمانند، این قورباغههای گِلی، چون زندگیشان بدون آب کامل نیست، خودشان هم کامل نیستند. چند ماه به همین صورت زیر زمین میخوابند. و بعد، باران میبارد. و صد جفت چشم از گِل بیرون میزند، و شبها صَد صِدا از آبی که نور ماه در آن افتاده بلند میشود
yas
حجم
۱۶۵٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۲۳۳ صفحه
حجم
۱۶۵٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۲۳۳ صفحه
قیمت:
۵۵,۰۰۰
تومان