گفتم: تو وقت داری؟ ``
گفت: هیچ کس وقت نداره. زمان نمیتونه مال کسی باشه. ``
elham
چرا منتظری یه چیزی بشه تا خوشحال بِشی؟ این شعار منه، همین الان جشن بگیر و خوش باش. شعار تو چیه، آقابزرگ؟
Saeed Fakour
چشمهایش مستقیم به قلبش راه داشت.
Nuage
میخندید، وقتی هیچ مایهی خندهای وجود نداشت. میرقصید، وقتی هیچ موسیقیای شنیده نمیشد.
هیچ دوستی نداشت، تا آن زمان، او بیدوستترین آدم مدرسه بود.
hedgehog
من در فانوس دریایی لبخندِ او خانه کردم.
elham
موقع ناهار. پیراهن سفید خیلی بلندی پوشیده بود که تا روی کفشهایش را میگرفت. دور یقه و مچهایش چین داشت، به نظر میرسید این پیراهن میتوانست لباس عروسی مادرِ مادربزرگش باشد.
هانيه
غیر قابل بیان بود. او امروز بود. فردا بود. ملایمترین عطر یک گل کاکتوس، و سایهی گریزان یک پریْجغد بود. نمیدانستیم چطور تعبیرش کنیم. در فکرهایمان سعی میکردیم او را مثل پروانه به تکهای چوبپنبه سنجاق کنیم، اما سنجاق فقط از بدنش رد میشد و او به دوردستها پرواز میکرد.
hedgehog
زمین با ما صحبت میکنه، اما به خاطر همهی جار و جنجالی که حواسمون به وجود میارن، نمیتونیم صداشو بشنویم. گاهی اوقات لازمه اونارو از بین ببریم. حواسمونو فراموش کنیم. اون موقع ــ شاید ــ زمین با ما ارتباط برقرار کنه. جهان هستی با ما صحبت کنه ستارهها نجوا کنن.
Nuage
من فقط درکی مبهم داشتم که با کلمات قابل بیان نبود.
Nuage
اصلاً نمیدانست فوتبال چیست.
میگفت در خانهشان تلویزیون ندارند.
غیر قابل بیان بود. او امروز بود. فردا بود. ملایمترین عطر یک گل کاکتوس، و سایهی گریزان یک پریْجغد بود. نمیدانستیم چطور تعبیرش کنیم. در فکرهایمان سعی میکردیم او را مثل پروانه به تکهای چوبپنبه سنجاق کنیم، اما سنجاق فقط از بدنش رد میشد و او به دوردستها پرواز میکرد.
elham