بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب سدنصرالدین | طاقچه
کتاب سدنصرالدین اثر امیر خیام

بریده‌هایی از کتاب سدنصرالدین

نویسنده:امیر خیام
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۵از ۳۳ رأی
۳٫۵
(۳۳)
هر وقت پارازیت رادیوی عمواسمال زیاد می‌شد یا پیچ‌های رادیو خراب می‌شد، اون رو ورمی‌داشت می‌برد توی اتاق رئیس ادارهٔ رادیو و پرت می‌کرد روی میزش و می‌گفت: «این رو بگیرین درستش کنین! ... چند وقته داره کِرم می‌ریزه.»
Juror #8
عزیزجون سال‌ها بود که اگه برای رفع چشم‌زخم و نظرْ تخم‌مرغ می‌شکوند، فقط به اسم یکی از آشناها درمی‌اومد! ... وقتی با زغال روی تخم‌مرغ اسم‌ها رو می‌نوشت، به اسم اون آدمه که می‌رسید، با تمام قدرت تخم‌مرغ رو فشار می‌داد و تخم‌مرغ که می‌شکست می‌گفت: «تخم‌مرغ رو اگه زیر پای شتر هم بذاری، نمی‌شکنه. ببین این پدرسوخته چه چشمِ شوری داره که تخم‌مرغ این‌جوری لِه و لَوَردِه شد!»
k.hashemzade
اون یارو، که توی اون خراب‌شده کار می‌کرد، به اسمال گفت: "ببینم! الان کجا می‌شینین؟" اسمال گفت: "یه چندوختیه از صام‌پزخونه اومده‌یم سِدنصرالدین و خیابون خیام." یارو هم گفت: "خیله خُب ... خیام شد فامیلی‌تون!" بعد از این حرف هم به اسمال گفت: "چون اخلاقت هم خوش و خُرَّمه، یه خوش هم می‌ذاریم تَهِش؛ اون‌وخ می‌شه خیام خوش!"» عمواسمال به من گفت: «عموجون، اگه یه‌وخ دولتِ اون موقع خیام رو هم قبول نمی‌کرد، الان اسمت تو شناسنامه "علیِ سِدنصرالدین" بود!»
Juror #8
اگه یه وقت کسی از خطرناکی مارها حرف می‌زد، عزیزجون عصبانی می‌شد و می‌گفت: «هیشکی حق نداره اذیتشون کنه. مارِ خونگی کسی رو نمی‌زنه. مگه این‌ها آدم‌ان که مردم‌آزاری کنن؟! این‌ها دارن نون‌ونمک این خونه رو می‌خورن. نمک خوردن و نمکدون شیکستن کار آدم‌هاست. صد دفعه داشتم تو هَوَنگ گوشت می‌کوبیدم، این دو تا زبون‌بسته اومدن ورِ دلِ من یه دوری زدن و رفتن.»
Juror #8
یه شب، همهٔ خونواده دور هم جمع بودیم و عزیزجون نصیحتم می‌کرد: ــ ننه، آدم هیچ‌وخ نباید توی سفره دولّا بشه یا چاردست‌وپا بره وسط سفره. هر کی باید از «جلوی خودش» بخوره! عمواسمال هم زیرچشمی نگاهم می‌کرد و می‌خندید. بعدها که بزرگ‌تر شدم، با فیلترشکن فهمیدم که عمواسمالم برای چی می‌خندید ...
Juror #8
مستأجر اتاق دومِ کنار حیاطْ اوس‌باقر بود. اوس‌باقر، به خاطر نسبتِ خیلی دور با خونوادهٔ یکی از اقوام دورِ عزیزجون و معاشرت طولانی با خونوادهٔ ما، فکر می‌کرد حق آب و گل داره و دادنِ اجاره‌خونه رو بی‌احترامی به صاحب‌خونه تلقی می‌کرد!
حسن
یه روز به عمواسمال گفتم: «عمو، می‌شه آدمی باشه که روزی صد تا دروغ بگه؟» عمواسمال گفت: «عموجون، قریبِ به اتفاق خلق‌الله از صبح که از خواب پا می‌شن تا شوم که سرشون رو بذارن روی مُتَکّا فقط یه کَلوم حرف راست می‌زنن؛ اونم اون‌وختیه که دَرِ خونه رو می‌زنن و صاحبخونه می‌گه: "کیه؟" اون‌ها هم می‌گن: "منم!" جَخ، اگه می‌تونست، نمی‌گفت "منم" و می‌گفت "اونه"!»
Juror #8
پسربچهٔ خانوم مهمون خیلی شلوغ می‌کرد و حرف گوش نمی‌کرد. اوس‌باقر به خانوم مهمون گفت: «اون وَخ هی به من می‌گن چرا همه‌ش از خارجی‌ها تعریف می‌کنی! خُب بفرما! ... همین بچهٔ تو نمونه‌شه. خارجی‌ها یه بار به سگشون می‌گن کامان! سگه مثل برق می‌آد پیش صاحابش، اون وخ تو صد دفعه به بچه‌ت گفتی بیشین، محلّت نذاشت!»
Juror #8
«مردْ خم می‌شه، اما تا نمی‌شه!»
Yeganeh.Rahmatii
مدیر ادارهٔ آموزش و ادبیات هم اصغرآقای خیام بود. اصغرآقا اهل شعر، شاعری، مشاعره، و این حرف‌ها بود. موقعِ فهموندنِ همه چی با شعر مثال می‌زد و یه‌سره می‌گفت: «این رو نگین که اشتباهه ... اگه این‌جوری بگین، درسته!»
Yeganeh.Rahmatii

حجم

۱۵۷٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۲۵۶ صفحه

حجم

۱۵۷٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۲۵۶ صفحه

قیمت:
۷۶,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
۲صفحه بعد