این چیزها را تعریف کردم تا اگر هرکدامشان برایتان آشنا است یا درموردتان صدق میکند احساس تنهایی نکنید. نوشتم که یکدیگر را پیدا کنیم و مثل پنگوئنها همدیگر را بغل کنیم تا گرم شویم.
سپیده دم اندیشه
جسمم نمیآرامد، روحم نمیآرامد، ذهنم نمیآرامد.
کتابنخون طاقچه
کردهاند. غم و اندوه و حس پوچی در پوست و استخوانم رخنه کرده، همینطوری که گفتم. گاهی حس میکنم ته تهش هستم. حس میکنم تمام دردهای عالم در دلم است و دیگر از هیچ پیآمد ناگوار تازهای جا نخواهم خورد.
گاهی حواسم پرت است اما بهخودم که میآیم دوباره متوجه میشوم این روال تا آخر عمرم ادامه خواهد داشت. من اینم. باید پذیرفت. پذیرفتهام. نمیدانم.
حس میکنم در تابوتی چوبی گیر افتادهام، تابوتی تنگ. و بههر طرف که میکوبم، نمیشکند. من ترس از فضاهای بسته دارم... .
انسان چه زجری میکشد، وقتی نمیتواند مراقب کسانی که میخواهد باشد، وقتی نمیتواند از همه محافظت کند. انسان زجر میکشد.
گمان میکنم تمام باورهایم در هم شکسته. همه چیز پوچ است. من هم پوچم. من ناتوان و ضعیفم. من سردرگمم و مدام سردرگمتر میشوم. گاهی از خودم میپرسم نکند عاشقت شدهام، کلاهدوز من؟! بعد فکر میکنم اگر شده بودم، دیگر برای راستیآزماییاش از خودم سؤال نمیکردم.
delpak
عجیب است گاهی از کسی متنفر میشوی، اما گاهی آنقدر دلت او را میخواهد که تاب نمیآوری لحظهای آغوشش را رها کنی و تازه با چیزهایی در موردش کنار میآیی که فکرش را هم نمیکردی. انسان موجود عجیبی است!
𝑯𝒂𝒅𝒊𝒔
سعی کن هیچوقت عملی کردن ایدههایی که فکر میکنی بهنظر مهم هستند را بهتعویق نیندازی، چون یا تنبلی، یا از دست دادن انگیزه یا ترس از شروع بر تو غلبه میکنند و ممکن است جلوی اینکه شاهکاری از خودت بهجا بگذاری را بگیرند.
𝑯𝒂𝒅𝒊𝒔