در سفر، روزها مثل زندگی در مینیاتور میگذرد: دیدارها، ازدستدادنها، جداشدنها. در زندگی واقعی سالها سپری میشود تا با کسی پیوند دوستی ببندی؛ در سفرها چند دقیقه گفتوگو کافیست.
Negin
نه از همنشینی آدمهایی که سالهاست همدیگر را خوب میشناسند نشانهای بود و نه از خونسردی بیاعتنا بین دو آدم بیگانه باهم.
Negin
یاد گرفتم که نمادها در درون یا در پس اشیا در کمینمان هستند و هیچچیز مشهودی وجود ندارد
Negin
در دنیای جاسوسها فقط چند جاسوس دوجانبه پیدا میشود؛ اما در دنیای آکادمیسینها، همه جاسوسان دوجانبهاند
Negin
ما ولع وافری داریم که از کسی متنفر باشیم، از کسی که او را میشناسیم، اما انگیزهای نمییابیم؛ با گذشت سالها بالاخره بهانهای پیدا میشود تا آن را به سرچشمهٔ کینهٔ کهنه پیوند بزنیم، کینهای که همواره بوده، از همان ابتدای کار.
Negin
میدانم که پاک مأیوسات میکند. مهم نیست؛ ما مردها محکوم هستیم زنها را مأیوس کنیم.
Negin