بعد از دوران بحران مالی، بازار آزادْ ناکامی را بهعنوان «فضیلت در کنار ضرورت» در دنیایی بیضمانت به آغوش کشید. حالا، برای پریکاریاتهای جدید، آغاز مسیر شغلی بهمعنای نوشتن رزومه برروی شن است. باید هزار جور کارِ ناکار انجام دهند، مثلاً زحمت بیدستمزدِ درخواستهای کار و مدیریت شغلی. این افراد باید مدام بابت عملکردشان نمرۀ ستارهمبنا و دیگر ارزیابیهای لحظهای از مشتریان دریافت کنند. باید چابک، انعطافپذیر و پذیرای بازمهارتیابی و نوسازی برندشان باشند و حتی نمیتوانند به این فکر کنند که میشود گزینهای را نپذیرفت. یادمان رفت بپرسیم: راستی چرا باید این کار را کنند؟
f.r
بازار آزاد هرگز ناکامی خودش را نمیپذیرد، چون پروژهای آرمانشهری است و هدفش هدفش این است که کنجبهکنج زندگیمان را با استفاده از رقابتِ انگیزهمحور پاکسازی کند. دیگر تمام شد آن محافظهکاری سنتی که تغییر تدریجی را به انقلاب، آشنای مطمئن را به ناآشنای وسوسهکننده و قناعت را به کمالطلبی ترجیح میداد.
f.r
برای کسانی که خود را شیاد میدانند، هیچ موفقیتی کافی نیست، چون اگر موفقیتی به نام آنها تمام شود، آنطورکه باید سخت نبوده است.
f.r
من روباهی هستم که به انگورها رسیده و فهمیده است که واقعاً ترشاند. به هر موفقیت مختصری که میرسم، خلاقیت به خرج میدهم و توجیهی سرهم میکنم که خودم را شیاد جلوه دهم. موفقیتها را، بهمحض وقوعشان، خوار میشمارم. میگویم اگر انگورها آنقدر راحتیاباند که با جهش ضعیف من به دست آمدهاند، پس حتماً ارزش خوردن ندارند.
f.r