بریدههایی از کتاب در جستجوی زمان از دست رفته (جلد اول)
۳٫۲
(۸۰)
"خود آدم نمیداند چقدر خوشبخت است و هیچوقت به آن بدبختی که فکر میکند نیست."
rezai milad
هرگز جُز برای خود و برای آنانی که دوست میداریم، نمیلرزیم. و هنگامی که خوشبختیمان دیگر به دست آنان نیست در برابرشان چه آرام، چه آسوده، چه گستاخ میشویم!
حمیدرضا
شاید تنها نیستی راست باشد و همه رؤیای ما هیچ است
rezai milad
"آقای کتابخوان، این شعر پل دژاردن را میشناسید که میگوید: بیشهها اگر تاریکند، آسمان هنوز آبیست (۶۳)
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
منی که از نظر ریاکاری دیگر بزرگ شده بودم، کاری را میکردم که همهمان، در بزرگسالی، در برابر ظلم و رنجکشی میکنیم: از دیدنشان روبرمیگرداندم، به اتاق کوچکی در کنار دفتر کار در طبقه بالای خانه میرفتم و گریه میکردم، اتاقی که بوی سوسن میداد و بوی انگورک وحشی که لای سنگهای دیوار بیرون خانه روییده بود و یک شاخه پر گلش از پنجره نیمهباز تو میآمد و هوا را عطرآگین میکرد
nmroshan
یاد یک تصویر چیزی جز حسرت یک لحظه نیست؛ و افسوس که خانهها، راهها، خیابانها هم چون سالها گریزانند
rezai milad
من این باور سلتی را بسیار منطقی میدانم که گویا ارواح درگذشتگان ما در وجود پستتری، جانوری، گیاهی، جمادی زندانیاند، و درواقع آنها را از دست دادهایم تا این که روزی از روزها - که برای خیلیها هیچگاه فرا نخواهد رسید - از کنار درختی که زندان آنهاست میگذریم یا چیزی که آنها را در خود دارد به دستمان میافتد. ارواح به جنب و جوش میافتند، ما را صدا میزنند، و همین که آنها را میشناسیم طلسمشان شکسته میشود؛ آزادشان کردهایم و بر مرگ چیره شدهاند و برمیگردند و با ما زندگی میکنند.
nmroshan
نمیدانستم که بیارادگی من و ضعف جسمانیام، و آینده نامطمئنی که از آنها برایم برمیآمد، بسیار بیشتر از ناپرهیزیهای شوهر مایه غصه و نگرانی مادربزرگم در آن قدم زدنهای بیپایان بعدازظهر و غروب میشد، هنگامی که پیاپی میآمد و میرفت و چهره زیبایش را کج به آسمان بلند میکرد، با گونههای سبزه و چین برداشته که با فرا رسیدن پیری چون زمین شخمزده پاییزی به بنفشی میزد، و هنگامی که از خانه بیرون میرفت توری سبکی تا نیمه بالا زده آنها را میپوشاند و همیشه قطره اشک ناخواستهای که از سرما یا از غصهای بود رویشان خشک میشد.
nmroshan
آه! فرانسواز! باید خدا خیلی از دست ماها عصبانی باشد. آخر، مردمان این دور و زمانه هم شورش را درآوردهاند! به قول اوکتاو مرحومم، خدا را زیادی از یاد بردهایم و او هم انتقام میگیرد."
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
بعدها میگفت که ما کسانی را که از همه بیشتر دوست میداریم با همان مهربانی رنجآمیزی که در آنان برمیانگیزیم و پیوسته در حالت هشدار نگهشان میداریم، میکشیم. شاید، مانند اودیپ، به خودکشی اندیشید. و خود به روشنی گفت که هیچکس نمیتواند در برابر کراهت زندگی خویشتن عقبنشینی کند.
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
آیا یک تن بیمار میتواند آدم را برای همیشه دچار خفقان کند؟ حتی خاطرهها، گذشته، و حتی حس موجودیت آدم را به نابودی بکشاند؟
Shivayi
چیزی نگذشت که دوستانش یکی پس از دیگری، چون گنجشکهایی دودل، سیاهسیاه روی برف پدیدار شدند.
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
اگر هم بتوانیم آرزو کنیم کارهای کسی که تاکنون رنجمان داده است از تهِ دل نبوده باشد، در تداوم آنها وضوحی هست که خواست ما علیهش هیچ کاری نمیتواند بکند، و باید از آن، و نه از خواستمان، بپرسیم که کردار فردای آن کس چه خواهد بود.
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
چه بارها که قایقرانی را دیدم - و دلم خواست هنگامی که اختیار زندگیام به دست خودم باشد از او تقلید کنم - که پارو رها کرده، به پشت در گودی کف قایق خوابیده، و آن را به دست آب سپرده بود، چیزی جز آسمان که آهستهآهسته بالای سرش میگذشت نمیدید، و طعم خوشی و صفا روی چهرهاش آشکار بود.
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
هربار که دیگران را دارای امتیازی، هرچند بسیار کوچک میدید که خودش نداشت به خود میقبولانید که آن چیز نه امتیاز که چیز بدی است و برای این که لازم نباشد به دیگران غبطه بخورد برایشان دلسوزی میکرد. "
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
گاهی خود را در حالت کسی مییافت که شک نداشته باشد به پایان زندگی رسیده است، اما به خود بپذیراند که اگر نمیتواند برخی کلمات را به زبان بیاورد این به دلیل آغاز فلجی، یا از دست دادن حافظه نیست، بلکه از خستگی زبان، از حالتی عصبی همانند لکنت است. با آگاهی بر این که پزشکان دیر زمانی از اثر روان بر تن غافل مانده و در درمان بیماریهای عصبی نقشی بیش از اندازه به تن تنها داده بودند، به پزشکی نیاز داشت که فیلسوفان را نادیده نگیرد، و بداند که فلسفه در این زمینه چه گفته است.
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
حتی زمانی که به نظر میرسد نیازی به این اراده نیست، حتی هنگامی که آن را به کار نمیگیریم، مانند زمانی که به خواب میرویم، باز در حال فعالیت است و ما را ایمن میدارد. به فراخور تحول پیدرپی شخصیتمان، و تغییراتی که "من" ما دستخوش آن میشود، پیوسته دگرگون میشویم اما ارادهمان همواره وفادارانه با ماست، در خفا و بیسر و صدا، بیچشمداشتی و بیآن که از ما قدردانی ببیند، همانند خادم خستگی نشناس و تغییرناپذیری که دست به هر کاری بزند تا "من" ما هیچ چیز ضروری کم نداشته باشد. و هر چقدر هوش و حساسیت متغیرند، اراده ثابت است.
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
اتاق خوابم گرانیگاه دردناک دلشورههایم میشد.
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
میکند. کار او این است که فکر شفا یافتن، امید شفا یافتن را از خود دور کند. وسوسه شفا آهنگ زندگی را به هم میزند، یک آهنگ ساختگی برای آن به وجود میآورد.
pejman
اما افسوس! سوان به تجربه دیده بود که خیرخواهی میانجی نمیتواند هیچ اثری بر زنی بگذارد که خشمگین میشود از این که مردی که دوست نمیدارد او را تا مهمانی هم دنبال کرده باشد. اغلب، دوست تنها برمیگردد.
حمیدرضا
حجم
۵۹۳٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۶۰۸ صفحه
حجم
۵۹۳٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۶۰۸ صفحه
قیمت:
۹۹,۰۰۰
۴۹,۵۰۰۵۰%
تومان