امیدوار بودم بتوانیم با هم دوست بشویم. فکر میکنی میتوانیم؟»
ـــ نه!
ـــ چرا نه؟
ـــ چون دوستت ندارم!
کارلا گفت: «من دوستت دارم. میتوانم که دوستت داشته باشم، نمیتوانم؟ البته تو مجبور نیستی دوستم داشته باشی.»
منکسر
«هر کدام از بچههای تیم برنده، دو امتیاز، و هر کدام از بچههای تیم بازنده، یک امتیاز میگیرند...»
بتی حرفش را قطع کرد و گفت: «در واقع، مثل این است که به برندهها یک امتیاز بدهند و به بازندهها، هیچچی. اما اینطوری، بازندهها احساسِ زیاد بدی پیدا نمیکنند!»
Sam.ir
«به نظر من، یاد دادنِ چطور فکر کردن، خیلی مهمتر از چه فکر کردن است.»
Sam.ir
دوستانت تو را به خاطرِ خودت دوست دارند.
Amir Moozari
سرش را بلند کرد و گفت: «کارلا؟»
ـــ چیه، برادلی؟
پرسید: «شما میتوانی درون هیولاها را ببینی؟ میتوانی خوبی را ببینی؟»
ـــ من به غیر از این، چیزی نمیبینم.
برادلی کارش را از سر گرفت. چشمی سیاه وسط چهرهٔ موجود فضایی گذاشت. بعد قلب سرخی درون سینهاش کشید تا تمام خوبیهایی را که آنجا نهفته بود نشان دهد.
Fateme Farjam