بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب یوزپلنگانی که با من دویده اند | صفحه ۳ | طاقچه
کتاب یوزپلنگانی که با من دویده اند اثر بیژن نجدی

بریده‌هایی از کتاب یوزپلنگانی که با من دویده اند

نویسنده:بیژن نجدی
انتشارات:نشر مرکز
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۹از ۴۹ رأی
۳٫۹
(۴۹)
ملیحه گفت: اگه نیومدن، اگه کسی دنبالش نیومد می‌شه بدینش به ما؟! ‫دکتر گفت: چکار کنم؟ ‫طاهر گفت: بچه را بِدن به ما؟ بِدن به ما که چی ملیحه؟ ‫ملیحه گفت: دفنش می‌کنیم، خودمون دفنش می‌کنیم. بعد شاید بتونیم دوستش داشته باشیم.
razieh.mazari
زیر سقفی با گچ‌بریهای آب، در اتاقهایی با دیوارهای آب، هیچکس نمی‌تواند بفهمد که دیگری دارد گریه می‌کند.
R.Khabazian
ملیحه دسته چتر را ول کرد و با هر دو دست، چادر دور شده از تنش را قاپید و خودش را در آن فرو برد. باد، چتر را به طرف دیوار پرت کرد، آن را روی اسفالت انداخت و آنقدر با خودش برد تا به تیر چراغ زد. چند تا از فنرهای چتر شکست، تکه‌ای از آبی خیسش جر خورد. از تیر چراغ به طرف یکی از درختان ته کوچه رفت. صدای پاره شدن پارچه و شکستن استخوانهای چتر، پنجره به پنجره دور شد. از لنگه‌های بازِ درِ یکی از خانه‌ها سگی پاکوتاه بیرون آمد. دنبال چتر دوید و پارس کرد. باران مثل خون از زخمهای چتر می‌ریخت. چتر به تنه درخت کوبیده شد و همانجا، زیر دست و پای پاییز، بی‌رمق و دور از شباهتش به یک چتر باز شده و آبی، افتاد.
کاربر ۴۲۸۸۹۰۹
تاریکی خاکستری اول شب با آنها به طرف خانه‌ها می‌رفت.
کاربر ۴۲۸۸۹۰۹

حجم

۶۲٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۸۸ صفحه

حجم

۶۲٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۸۸ صفحه

قیمت:
۲۴,۰۰۰
۱۲,۰۰۰
۵۰%
تومان
صفحه قبل۱۲
۳
صفحه بعد