روزانه که بچهها پی غارت باغ میرفتند او در ایوان مینشست؛ هم به کارهای خانه میرسید و هم هوای بچهها را میداشت. گیلاسهای نوبری زودتر از همه رسیدند و بچهها و گنجشکها دلی از عزا درآوردند. بعد روزبازار آلبالو شد که بچهها بیشتر هول میزدند برایش. نگران دلپیچهٔ شبانهٔ بچهها، که همیشه حتمی بود، گهگاه مادر از سر ایوان هشدارشان میداد به این هَلههُولهخوری. نوبت که به گردو رسید، انگار به توافقی معلوم، کسی سنگ به شاخهها نمیپراند دانه به زیر آرَد. بچهها، دور از چشم مادر، صبح زود پا میشدند. در هوای گرگ و میش، در پای درخت گردو، واریزها را دانهدانه از زمین برمیچیدند ودر کیسهئی میریختند. حساب دانهها دقیق نگه داشته میشد.
ریحانه شهسواری