بریدههایی از کتاب چراغ ها را من خاموش می کنم
۳٫۹
(۱۶۱)
تلفن زنگ زد. به ساعتم نگاه کردم و باورم نشد. آخرین بار که اینقدر طولانی، یکنفس و بیوقفه کتاب خوانده بودم کی بود؟
ahmadi
«فاجعه هر روز اتفاق میافتد. نه فقط پنجاه سال پیش که همین حالا. نه خیلی دور که همینجا، ور دل آبادان سبز و امن و شیک و مدرن.» ساعتش را بست. گفت «در ضمن حق با توست. طفلک خاتون. طفلک همهٔ آدمها.
razieh.mazari
ما زنها از صبح تا شب باید جان بکنیم که همه چیز برای شما مردها آماده باشد که به خیال خودتان دنیای بهتری بسازید. نه به فکر ما هستید، نه به فکر بچهها
seza68
حس کردم در جایی که هیچ انتظار نداشتم ناگهان آینهای جلویم گذاشتهاند و من توی این آینه دارم به خودم نگاه میکنم و خودِ توی آینه هیچ شبیه خودی که فکر میکردم نیست.
pegah
فهمیده بودم آرتوش با مقصر شمردن هرکسی که اتفاقی برایش میافتد محبتش را نشان میدهد.
pegah
گفتم «حق با تو بود، بحث کردن با آدمها بیفایدهست.»
pegah
«از من میشنوی جفتشان مزخرف میگویند. ولی من همیشه به گارنیک میگویم عزیزم حق با توست. تو هم باید به آرتوش بگویی عزیزم البته که حق با توست.» غشغش خندید، جرعهای قهوه خورد و تکیه داد به پشتی صندلی. «مردها فکر میکنند اگر از سیاست حرف نزنند مردِ مرد نیستند.»
pegah
«غذای خوب و بد یعنی چی خانم وسکانیان؟ روی خوش و نیت پاک و بس! زن من نان و پنیر را هم طوری به خورد ما میدهد که خیال میکنیم چلوکباب میخوریم. نیت که پاک بود و لب خندان، ویتامین هم به بدن میرسد.»
pegah
تا حالا چه کسی کاری را فقط برای من کرده؟ خودم در سی و هشت سالگی چه کاری را فقط برای خودم کردهام؟
Bookworm
«نه با کسی بحث کن، نه از کسی انتقاد کن. هرکی هرچی گفت بگو حق با شماست و خودت را خلاص کن. آدمها عقیدهات را که میپرسند، نظرت را نمیخواهند. میخواهند با عقیدهٔ خودشان موافقت کنی. بحث کردن با آدمها بیفایدهست.»
Bookworm
مردها فکر میکنند اگر از سیاست حرف نزنند مردِ مرد نیستند.
Bookworm
و یاد پدر افتادم که میگفت «نه با کسی بحث کن، نه از کسی انتقاد کن. هرکی هرچی گفت بگو حق با شماست و خودت را خلاص کن. آدمها عقیدهات را که میپرسند، نظرت را نمیخواهند. میخواهند با عقیدهٔ خودشان موافقت کنی. بحث کردن با آدمها بیفایدهست.»
Maedeh
پروانهها هم مهاجرت میکنند
Raha
نینا و گارنیک همیشه باهم خوب و خوش بودند و هیچوقت ندیده بودم از هم دلخور باشند. یک بار که وقت قهوه خوردن حرف بحثهای آرتوش و گارنیک شد نینا گفت «از من میشنوی جفتشان مزخرف میگویند. ولی من همیشه به گارنیک میگویم عزیزم حق با توست. تو هم باید به آرتوش بگویی عزیزم البته که حق با توست.» غشغش خندید، جرعهای قهوه خورد و تکیه داد به پشتی صندلی. «مردها فکر میکنند اگر از سیاست حرف نزنند مردِ مرد نیستند.»
m.salehi77
حجم
۲۱۵٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۹۸ صفحه
حجم
۲۱۵٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۹۸ صفحه
قیمت:
۵۵,۰۰۰
۲۷,۵۰۰۵۰%
تومان