بریدههایی از کتاب سنت شکن
نویسنده:ورونیکا راف
مترجم:هدیه منصورکیایی
انتشارات:موسسه فرهنگی هنری نوروز هنر
دستهبندی:
امتیاز:
۴.۴از ۲۲۹ رأی
۴٫۴
(۲۲۹)
سایر بخشها تصور میکنند ما برای منحصر به فرد بودن احترامی قائل نیستیم ولی دلیل سادگی زندگی ما به فراموشی سپردن خودمان است تا بتوانیم زندگیمان را وقف دیگران کنیم. از نظر ما غرور به شکل حسادت، خودبرتربینی و طمع در انسان جلوه میکند پس سعی میکنیم به کم قانع باشیم تا گرفتار غرور نشویم.
StarShadow
جایی درونم دختری زندگی میکند که فداکار و بخشنده است که سعی میکند آدمها را درک کند؛ که پذیرفته بعضی از آدمها دست به اعمال پست و شیطانی میزنند؛ که یاس و ناامیدی میتواند انسان را به ورطهٔ پلیدی بکشاند؛ که دلش به حال این پسر بیچاره که نادم و پشیمان است میسوزد. قسم میخورم که این دختر درونم زندگی میکند.
اما دیگر او را نمیشناسم.
StarShadow
آن شب به خوابگاه باز نمیگردم. خوابیدن در کنار آدمهایی که قصد کشتنم را داشتند نه تنها عمل دلیرانهای نیست بلکه احمقانه است.
StarShadow
«ام...» نمیدانم چرا برای جواب دادن مردد هستم. به نظرم بیاتریس اسم مناسبی برای این بخش نیست.
لبخند محوی بر لبانش مینشیند. «میتونی راجع بهش فکر کنی. لازم نیست همون اسم قبلیت باشه.»
بخش تازه! اسم تازه! انگار قرار است از نو متولد شوم. با لحن محکمی میگویم: «تریس.»
~ɢʟᴀꜱꜱ ꜰᴀɢɴᴇʀ
مارکوس با صدایی یکنواخت میگوید: «فرزندان ما به سنی رسیدهاند که میتوانند انتخاب کنند که تصمیم دارند چه نوع انسانی باشند. سالها پیش پدرانمان به این نتیجه رسیدند که تفاوت رنگ، نژاد، مذهب و عقیده سبب تفرقه و جنگ نمیشود. آنچه که سبب اختلاف بین انسانهاست ضعف شخصیت، تمایل به گناه و خلقوخوی متفاوت آنهاست. پس انسانها را به پنج دسته تقسیم کردند تا با توجه به نقاط قوتشان با تمایلات منفی مبارزه کنند.»
StarShadow
توری الکترود دیگری را روی پیشانیام میچسباند. «در زمانهای قدیم شاهین نماد خورشید بود. فکر کردم اگه این خالکوبی رو داشته باشم دیگه از تاریکی نمیترسم.»
StarShadow
«چرا این موضوع اینقدر براشون مهمه؟»
«افکارت تنها چیزیه که اونا بهش اهمیت میدن. اونا سعی میکنند طوری وانمود کنند که به کارهات اهمیت میدن ولی درواقع براشون مهم نیست که راه اونا رو دنبال میکنی بلکه این براشون مهمه که آیا مثل اونا فکر میکنی یا نه. اونوقت براشون خطری نداری.»
StarShadow
دستش را روی گونهام میفشارد. قوی و سرد است. «ولی ازت یه خواهشی هم دارم...» سرم را کج میکند و وادارم میکند جز به چشمانش به چیز دیگری نگاه نکنم. «هر وقت فرصتش رو پیدا کردی...» چشمهایش برق میزند. «نابودشون کن!»
میخندم. «فور! گاهی خیلی ترسناک میشی!»
StarShadow
ایکاش میتوانستم بگویم برای کاری که کردم عذاب وجدان دارم.
اما ندارم.
StarShadow
«ما به شجاعت اعتقاد داریم. به ریسک کردن اعتقاد داریم. به رهایی از بند ترس و مبارزه علیه بدیها و زشتیها اعتقاد داریم. اگه شما هم به اینها معتقد هستید پس خوشاومدید!»
با اینکه میدانم اریک به هیچ کدام از گفتههایش ایمان ندارد اما ناخودآگاه لبخند میزنم چون من به تکتک گفتههایش معتقدم. مهم نیست که رؤسای دلیری تا چه حد آرمانهای بخش را به نفع خودشان تغییر دادهاند چون من هنوز با همهٔ وجودم به آرمانهای اصیلمان پایبندم.
StarShadow
نمیدانم واقعا به چه کسی میتوانم اعتماد کنم چون نمیدانم دوست واقعی چه کسی است. یوریا و مارلین که حتی وقتی قوی بودم کنارم ماندند؟ یا ویل و کریستینا که هر وقت ضعیف و ناتوان بودهام از من حمایت کردهاند؟
StarShadow
همینطور که به طرف گود میرویم جملهای که ویل گفته بود را تکرار میکنم تا در ذهنم حک شود.
ما به شجاعتهای معمول احترام میگذاریم؛ شجاعتی که کسی را وا میدارد تا بهخاطر کس دیگری قد علم کند.
فکر زیباییست.
StarShadow
خاصیت مرگ همین است؛ میتواند به راحتی است را به بود تبدیل کند.
StarShadow
به آرامی میگوید: «ببین! اون همون دختر کوچولوی آروم فداکار رو دوست داشت. اذیتت کرد چون قدرت فوقالعادهٔ تو باعث شد ضعیف به نظر بیاد. فقط همین.»
StarShadow
. به آنها خیره میشوم چون دارند یکدیگر را میبوسند و من در زندگیام بوسههای زیادی ندیدهام.
سرم را برمیگردانم. بخشی از وجودم سرزنششان میکند و بخشی دیگر کنجکاو است چون تا حالا چنین تجربهای نداشتهام. «حالا مجبورن جلوی جمع این کار رو بکنند؟»
ال ابروهایش را درهم میکشد. «فقط دارن همدیگرو میبوسند. همین.»
mojtaba zebardast
پدرم همیشه میگفت آدمهایی که طمع قدرت دارند و سخت به دنبال آن هستند وقتی به مقام و منزلتی میرسند همیشه با وحشت زندگی میکنند چون مدام میترسند که جایگاه و قدرتشان را از دست بدهند. به همین دلیل قدرت باید به کسانی داده شود که برای به دست آوردنش هرگز خودشان را به زحمت نمیاندازند.
Fa
خیلی کارها توی این دنیا هست که ما میتونستیم انجامش بدیم و ندادیم. بهتره اجازه بدیم عذاب وجدانمون بهمون یادآوری کنه که در موقعیتهای مشابه تصمیم بهتری بگیریم.
Nika
ترجیح میدهم بمیرم تا اینکه در پوچی محض زندگی کنم.
M A R Y
خاصیت مرگ همین است؛ میتواند به راحتی است را به بود تبدیل کند.
Zahra Bayandor
سنت شکن
نویسنده: ورونیکا راف
مترجم: هدیه منصورکیایی
ناشر: موسسه فرهنگی هنری نوروز هنر
۱۳۹۳
مهدی
حجم
۳۱۷٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۳۹۰ صفحه
حجم
۳۱۷٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۳۹۰ صفحه
قیمت:
۵۵,۰۰۰
تومان