... زندگی قمار است، ماجراست، انسان يا میبرد يا میبازد، زندگی مثل معرکهايست که پايان ندارد، وقتی که صدای يک نفر کمکم ضعيف و خاموش شد، صدايی جوانتر و نيرومندتر رشته بقيه داستان را میگيرد و ادامه میدهد...
سپیده
پـَـــر
شارلوت مری مـاتيسـن
ترجمه: ميمنت دانا
ويراستار: همايون جوانمردی
سپیده
من اين داستان را نوشتهام و اگر تو اسامی آن را تغيير دهی میتوانی از آن خوب استفاده کنی، کار تو نويسندگی است، اما بين خودمان باشد هر چند که من برای يک داستان واقعی بسيار جان کندم تا نوشتم.ليکن نمیدانم که تو چطور میتوانی افسانه سرهم کنی و از اين راه نان درآوری، حقيقتاً کار سختی است.
احساس میکردم که خيلی عصبانی و ناراحت است و برای همين آنقدر حاشيه میرود، گفتم:
ـ بسيار علاقهمندم که اين داستان را بخوانم.
سپیده
راجر بیحرکت و ساکت نشسته در رويای عميقی فرو رفته بود، سپس چشمانش را به من دوخت و گفت:
ـ من از پذيرايی تو شک نداشتم و برای موضوعی نزد تو آمدهام، زيرا که تو تنها فردی هستی که من میتوانم به او روی آورم، برای اينکه فکر میکنم تو میتوانی قضايا را از دريچه حقيقت ببينی.
ـ اميدوارم چنين باشد.
ـ البته تو میتوانی بگويی که ننگ يک دوره سه ساله زندان کافی است که هر دوستی از ديدن من ابا کند، رفتن من به زندان نتيجه عملی بود که از من سر زد و اين طبيعی بود، ولی ويويان بدان که وجدان من آلوده نيست.
در اينجا راجر بلند شد و دستها را به آسمان بلند کرد و گفت:
ـ به خدايی که در مقابلش ايستادهام قسم میخورم که وجدان من از هر خلاف و جنايتی مبرا است.
سپیده
... زندگی قمار است، ماجراست، انسان يا میبرد يا میبازد، زندگی مثل معرکهايست که پايان ندارد، وقتی که صدای يک نفر کمکم ضعيف و خاموش شد، صدايی جوانتر و نيرومندتر رشته بقيه داستان را میگيرد و ادامه میدهد...
ت