دوستی انواع گوناگونی دارد: سیسرو تصدیق میکند که در زندگیِ ما انسانهای موجه فراوانی وجود دارند که با آنها در ارتباطایم و ایشان را دوست خود میخوانیم، مثلاً همکاران، همسایگان یا آشنایان به هر طریق دیگری. اما او میان این دوستیهای متداول و کاملاً سودمند و دوستان نادرهای که در سطح بسیار عمیقتری خودمان را به آنها متعهد میدانیم، قایل به تمایز است. این دوستیهای خاص ضرورتاً نادرند، زیرا مستلزم آناند که زمان بسیار بیشتری صرفشان کنیم و از خودمان مایه بگذاریم. اما اینها همان دوستانیاند که زندگیمان را تغییر میدهند و ما نیز دگرگونشان میسازیم.
سپیده اسکندری
برخی از رومیها دوستی را عمدتاً در چارچوبی عملی مینگریستند، یعنی بسان رابطهای میان انسانها برای منفعت متقابل. سیسرو اهمیت این قبیل دوستیها را انکار نمیکند، اما فراتر از فایدهمندی میرود و نوع عمیقتری از دوستی را میستاید. در این قِسم دوستی، دو انسان در یکدیگر خویشتنی دیگر را مییابند؛ خویشتنی که در انسانِ دیگر جویای فایده و سودمندی نیست.
سپیده اسکندری
گفتهٔ سنکا را میتوان آیینهٔ تمامنمای فلسفه در عهد باستان دانست: «فلسفه چیزی نیست جز طریقهای برای درست زیستن یا عملی برای شرافتمندانه زندگی کردن یا هنری برای به سر آوردنِ زندگانیِ درست.»
سپیده اسکندری
حق با کاتو بود: «ناخوشایندترین دشمنان اکثر مردمانْ به حال ایشان مفیدتر از دوستان بهظاهر خوشایندند، چرا که دستهٔ اول معمولاً حقیقت را میگویند و دستهٔ دوم هرگز چنین نمیکنند.»
حسن