بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب گوهر شب چراغ | طاقچه
تصویر جلد کتاب گوهر شب چراغ

بریده‌هایی از کتاب گوهر شب چراغ

نویسنده:مظفر سالاری
امتیاز:
۴.۷از ۷۹ رأی
۴٫۷
(۷۹)
درس می‌خوانم که آدم شوم، دلم نرم شود، تربیت شوم، تسلیم خدا باشم، دست افتاده و گرفتار را بگیرم، نه اینکه درس بخوانم برای درس. درس می‌خوانم که توحیدم کامل شود، نه اینکه درس برایم بشود هدف و بت.»
ketab1393
امام رضا (ع) همه‌جا هست. از دور هم می‌شود محضر آقا سلام داد. آقا زائر زیاد دارد، نوکر کم دارد. من می‌روم نوکری حضرت را بکنم.
h.114
اگر با خدا معامله کردید، خرابش نکنید. حیله و تقلب در کار نباشد. کسی که با خدا معامله می‌کند باید خیالش راحت باشد که ضرر نمی‌کند.
reyhaneh1
«تنها سرمایهٔ ما، عمر کوتاهمان است. باید از لحظه‌لحظه‌اش برای تقرب به خدا و اندوختن ثواب استفاده کنیم. دنیا جای تلاش است. آخرت را گذاشته‌اند برای استراحت.»
محبّ علی
تازه تو فقیر نیستی. کسی که به سیدالشهدا خدمت می‌کند، ارباب است.
h.114
یک روز پرسیدم: «از این‌همه نماز خواندن خسته نمی‌شوید؟» گفت: «اگر از میدان میرچخماق تا فلکه، سکه‌های طلا ریخته باشد و تو مشغول قدم زدن باشی و کیسه‌ای دستت باشد، سعی نمی‌کنی تمام سکه‌های طلای سر راهت را برداری؟» گفتم: «همه را جمع می‌کنم.» گفت: «تنها سرمایهٔ ما، عمر کوتاهمان است. باید از لحظه‌لحظه‌اش برای تقرب به خدا و اندوختن ثواب استفاده کنیم. دنیا جای تلاش است. آخرت را گذاشته‌اند برای استراحت.»
Chamran_lover
دکترها تعجب می‌کنند که هنوز زنده‌ام! عمر دست خداست! آن روز دکتر به من گفت: «چون سینه‌ات خون‌ریزی دارد، نباید حرف بزنی.» همان شب، چهار منبر یک‌ساعته رفتم. آن دکتر، سی‌وشش سال است که مرحوم شده و من هنوز زنده‌ام! وقتی ائمه این‌طور هوایم را دارند، چرا من تا جان در بدن دارم و نفس می‌کشم، خدمت نکنم!
Chamran_lover
دو چیز از شما می‌خواهم: اول، وظیفه‌ام را بشناسم؛ دوم، به وظیفه‌ام عمل کنم.
درخت سَرو
هرکس با خدا معامله کند، بیشتر از آنچه فکر کند، گیرش می‌آید
Abes315
فرزند! حرفی نزن که ناشکری باشد! برو در را باز کن. شاید آدم گرفتاری باشد و خدا مقدر کرده که گره کارش را به دست ما باز کند و ثوابی ببریم. شاید همین کار خیر، سبب نجاتمان در آخرت شود. نعمتی است که خدا چنین فرصتی در اختیارمان می‌گذارد.
Abes315
خوب بود و خوبی‌اش را مخفی می‌کرد، گرچه خوبی از وجودش تراوش داشت. در برابر خدا، خودی نمی‌دید که خودش را بگیرد و در پی خودنمایی باشد. مردم را دوست داشت و خویش را خدمت‌گزارشان می‌دانست. به همه خیر می‌رساند و چیزی از کسی نمی‌خواست.
Chamran_lover
هرکس با خدا معامله کند، بیشتر از آنچه فکر کند، گیرش می‌آید.»
درخت سَرو
جوانان قدر یکدیگر را بدانید! خوب درس بخوانید. ما دکتر و مهندس باایمان می‌خواهیم تا این مملکت پیشرفت کند و محتاج بیگانه نباشد.
محبّ علی
امام رضا (ع) همه‌جا هست. از دور هم می‌شود محضر آقا سلام داد. آقا زائر زیاد دارد، نوکر کم دارد. من می‌روم نوکری حضرت را بکنم.
اللهم عجل لولیک الفرج
هرکس با خدا معامله کند، بیشتر از آنچه فکر کند، گیرش می‌آید.»
کاپتا
صبح پنج‌شنبه‌ای با هم‌مباحثه‌ای‌ام، آقا سید محمدحسن قوچانی، به مزرعه رفتیم تا به پدرم کمک کنیم. تا ظهر کار کردیم. موقع ناهار سید محمدحسن برای پدرم تعریف کرد: «پدرم، به خلاف شما، اصرار داشت من طلبه شوم، ولی من از طلبگی خوشم نمی‌آمد. حالا پس از گذشت یک سال و به برکت دوستی با پسرتان، به درس و بحث علاقه پیدا کرده‌ام. چنان‌که حاضر نیستم به هیچ قیمتی طلبگی را رها کنم!» پدرم رو به من کرد و گفت: «غلام‌رضا! خوب درس بخوان، آخوند خوبی باش و به مردم خدمت کن! من ازت راضی‌ام و تا جایی که در توانم باشد، کمکت می‌کنم.»
Chamran_lover
نفسش که جا آمد، دوباره دراز کشید. صدای در خانه آمد. حلقه بر در می‌کوبیدند. ناراحت شدم. مردم وقت نمی‌شناسند. حالا وقت در زدن است؟ نمی‌گذارند استراحت کنید. نشست و انگشت روی دماغ گذاشت. فرزند! حرفی نزن که ناشکری باشد! برو در را باز کن. شاید آدم گرفتاری باشد و خدا مقدر کرده که گره کارش را به دست ما باز کند و ثوابی ببریم. شاید همین کار خیر، سبب نجاتمان در آخرت شود. نعمتی است که خدا چنین فرصتی در اختیارمان می‌گذارد.
کتابدوست
«فقیر و ندار نیست. زاهدانه زندگی می‌کند. دلش بندِ مال دنیا نیست، وگرنه پول مثل قناتی که از زیر خانه‌اش می‌گذرد، به دستش می‌آید و می‌رود.»
محبّ علی
«من فقط دو نفر را در عمرم دیدم که خالی از هوای نفس بودند. یکی مرحوم حاج شیخ حسین زاهد در تهران و دیگری مرحوم حاج شیخ غلام‌رضا در یزد، اما همت عالی مرحوم حاج شیخ غلام‌رضا را هیچ‌کس ندارد!» آیت‌الله حاج شیخ مرتضی حائری
Abes315
یک روز روی منبر گفتم هرکس فلان عمل صالح را انجام دهد، خدا به او حوریه‌ای می‌دهد. یکی که می‌دانستم آدم درستی نیست، صدا بلند کرد که حاج شیخ! ما یکی کممان است. گفتم بگذار همین یکی را بدهند، بعد ناز کن. حکایت حال خودم است. بگذار خودم از پل صراط بگذرم، چشم!
Chamran_lover

حجم

۱۸۹٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۴۴ صفحه

حجم

۱۸۹٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۴۴ صفحه

قیمت:
۳۰,۰۰۰
۹,۰۰۰
۷۰%
تومان
صفحه قبل
۱
۲
...
۴صفحه بعد