بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب مثل نهنگ نفس تازه می کنم | صفحه ۱۳ | طاقچه
کتاب مثل نهنگ نفس تازه می کنم اثر معصومه امیرزاده

بریده‌هایی از کتاب مثل نهنگ نفس تازه می کنم

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۵از ۳۴۵ رأی
۴٫۵
(۳۴۵)
جایی نوشته بودم: «این خداست که تصمیم می‌گیرد تو را کجای قالی زندگی ببافد، گلی درشت وسط قالی یا برگی ریز در حاشیه.» نوشته بودم، اما تجربه نکرده بودم. چند سالی است که خدا کم‌کم من را از وسط به حاشیه می‌کشاند. هر بار در کشمکش بین ماندن و تن دادن به تصمیم‌های او، از گل درشت به برگ ریز بیشتر شبیه می‌شوم.
Fatemeh soori
زن ناشکر شوهرش را لجوج می‌کند.
استودیوس
چگونه شکر این نعمت گذارم / که زور مردم‌آزاری ندارم.
استودیوس
آدم‌ها همان‌قدر می‌توانند احساسات ما را کنترل کنند که ما در ذهنمان به آن‌ها قدرت می‌دهیم.
استودیوس
من به رنج کشیدن معتاد شده‌ام، آن‌قدر که گاهی فکر می‌کنم کاری جز رنج کشیدن بلد نیستم و می‌خواهم مدام راهی را بروم که بلدم، حتی اگر اشتباه باشد.
استودیوس
دردها دو جورند: دردهای مفید و دردهای بی‌فایده؛ دردهایی که ما را نمی‌کشند، اما قوی‌تر می‌کنند، و دردهایی که ما را ضعیف می‌کنند و از بین می‌برند. ما انتخاب می‌کنیم که چطور درد بکشیم.
استودیوس
چرا مردها وقتی سراسر نیازی، به تو پشت می‌کنند، و وقتی از آن‌ها رو می‌گیری، به تو نیازمند می‌شوند؟ چرا وقتی آویزانی، گریزان‌اند و وقتی گریزانی، آویزان؟
استودیوس
چون قید ریشه مانع پرواز می‌شود/ پروانه را بدون پدر آفریده‌است
استودیوس
یه بُعد در همهٔ زنا، حتی زنای فعال، هست که اگه تحت آموزه‌های غلط اجتماعی نباشن، خونه رو به‌عنوان محل امن و آرامش دوست دارن.
استودیوس
می‌گفتم: «چرا نمی‌گی دوستت دارم؟» می‌گفت: «من اداواطوار بلد نیستم، باید خودش بیاد.» حرف‌هایش از رفتارش هم بدتر بود.
استودیوس
آدمیزاد یه بار بیشتر زندگی نمی‌کنه، ولی خودش با خودش می‌تونه کاری کنه که روزی هزار بار بمیره!»
استودیوس
باورم نمی‌شود سه سال است یک مقاله ننوشته‌ام و فقط کتاب‌های روان‌شناسی کودک خوانده‌ام. مثل حلزونی به‌لاک‌فرورفته، از جهان بیرون بی‌خبرم. من به دنیای دیگری آمده‌ام. اینجا ردیفی از آدم‌ها برای کف زدن نایستاده‌اند. لوح تقدیر و سکه‌ای برای هدیه نیست. دوربین و روزنامه و مصاحبه ندارد. این دنیا شلوغ نیست، خلوت است، ساکت است، آن‌قدر ساکت که می‌شود تلنگرها را شنید. زیر بقچهٔ توی کمد، یک لنگه جوراب نوزادی علی افتاده، آن‌قدر کوچک که توی مشتم می‌توانم پنهانش کنم. بچه‌هایم به این دنیا آمدند و مرا به دنیای دیگری بردند. هرسه باهم به دنیا آمدیم، هرکدام به دنیای خود.
muhammad shirkhodaei
توقع خواسته می‌شود و خواسته آرزو. آرزو حسرت می‌شود و مرز بین نیاز و خواسته گم می‌شود. چشم باز می‌کنی و می‌بینی بوی نمور حسرت همه‌جای زندگی‌ات را پر کرده.
استودیوس
زنی که مردش می‌داند عاشق اوست مثل شطرنج‌بازی است که شگردهایش لو رفته.
استودیوس
آدم پاکت پول را به غریبه می‌دهد، به کسی که نمی‌داند چه رنگ روسری‌ای به او می‌آید یا آخرین کتابی که خوانده چه بوده یا عطر سرد و تلخ می‌زند یا گرم و شیرین. آدم به کسی که می‌شناسد، به کسی که دوستش دارد، نباید پول کادو بدهد. هر بار پاکت را گرفتم، بغلش کردم و به رویش نیاوردم. اما آدم اگر عاشق کسی باشد، به او پول کادو نمی‌دهد.
استودیوس
اما من نمی‌توانستم به نیازهایم بخندم، هرچند کوچک باشند، به نیازهای کوچکی که کم‌کم آرزو می‌شدند و به شکل حسرت، از درخت حافظه‌ام می‌افتادند.
استودیوس
به لثهٔ ریحانه استامینوفن می‌کشم. صورتش پژمرده است. رنج می‌کشد، گریه می‌کند، جیغ می‌زند، اما من آرامم. در آغوشش می‌گیرم، مسکّن می‌دهم و نوازشش می‌کنم، اما درد کشیدن او را پذیرفته‌ام، چون دارد روی مسیر تکامل خودش حرکت می‌کند، چون این درد او را به جلو می‌برد. دردها دو جورند: دردهای مفید و دردهای بی‌فایده؛ دردهایی که ما را نمی‌کشند، اما قوی‌تر می‌کنند، و دردهایی که ما را ضعیف می‌کنند و از بین می‌برند. ما انتخاب می‌کنیم که چطور درد بکشیم. نزدیک صبح است. ریحانه آرام‌تر شده. کسی بیشتر از من او را دوست ندارد، اما من هم فقط تماشا می‌کنم تا درد بکشد و بزرگ شود.
muhammad shirkhodaei
اتاق عمل سرد است. اول سوزش فرورفتن سوزن در کمرم و بعد احساس سنگ شدن پاهایم حس‌های تازه‌ای هستند که تجربه می‌کنم. تلاشم برای تکان دادن پا بی‌نتیجه است؛ مثل دو ستون سنگی به بالاتنه‌ام چسبیده‌اند. دست‌هایم را مثل بیمارهای روانی به تخت بسته‌اند. آدم اگر دیوانه نباشد، به اختیار خودش می‌آید روی یک تخت بخوابد و بگوید شکمم را پاره کنید تا به آدم دیگری زندگی ببخشم؟ چقدر عجیب است! آدمی از دل آدم دیگری بیرون کشیده می‌شود
muhammad shirkhodaei
می‌توان عقل مردمحورِ مدرن را نقد کرد و با ورود عقل مادرانه به عرصهٔ سیاست‌گذاری‌های اجتماعی، زنان را از حاشیه به متن حیات فلسفی بشر کشاند. کریستوا چون افلاطون عقیده دارد که تمایلات و عواطف مادرانهٔ زنان به لایتناهی متعلق است، همان لایتناهی‌ای که در عقل نمی‌گنجد. گوشهٔ دفترچه‌ام می‌نویسم «عواطف مادرانه». هر روز بیشتر از قبل به آن مبتلا می‌شوم. عجیب است در یک نفر دو قلب بتپد و دو عقل بشکفد.
muhammad shirkhodaei
یا رادَّ ما قَد فاتَ! ای برگردانندهٔ آنچه از دست رفته! مثل همهٔ اون چیزایی که به من برگردوندی، من رو به خودت برگردون! تو چیزی که خودت پروریدی رو ضایع نمی‌کنی. من آنِ توام، مرا به من باز مده!
کاربر ۲۴۹۶۱۹۰

حجم

۴۷۵٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۴۸۴ صفحه

حجم

۴۷۵٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۴۸۴ صفحه

قیمت:
۹۵,۰۰۰
تومان