بریدههایی از کتاب ابن مشغله (داستان یک زندگی، جلد اول)
۴٫۰
(۱۷۸۴)
هر سازِش، یک عامل سقوطدهنده است؛ حالا چه مقدار باعث سقوط میشود مربوط است به نوع سازِش. و منظور من از «سازِش» ، فداکردن یک «باور» و «اعتقاد» است در زمانی که هنوز به صحّت آن باور و اعتقاد، ایمانداریم.
RezayounesZadeh
و یک روز میبینند کسی شدهاند که هرگز نخواستهاند باشند. اگر «انتخاب» مطرح باشد تازه از این لحظه شروع میشود، لحظهیی که انسان حس میکند آنچه باید باشد و میتوانسته باشد، نشده است؛ لحظهیی که میتواند به تفکّری عادلانه دربارهی گذشته و آیندهی خویش بپردازد، و اگر باور میکند که تباه یا مسخ شده، باز گردد و حرکت تازهیی را آغاز کند، و یا وا بدهد و تسلیم شود.
فقیهه
شبی در سیاهچادر چوپان پیری بودم.
از او خواستم که تمام زندگیاش را برایم حکایت کند.
گفت: برادر، چه حکایتی؟ ما اصلاً زندگی نکردیم تا حکایتی داشته باشد.
4=/=2+2
«حال» را میشود با درد گذراند؛ امّا تصوّر دردآلود بودن آینده و دوام بدون دگرگونی «حال» ، انسان را از پا در میآورد. بهشت، وعدهی کاملی نیست.
Wariapk
گیرم که ما میلیونر هم شدیم؛ بعد باید چکار کنیم؟ مقبرهی مجلل درست کنیم که بعدها بیایند و رویش تف بیندازند؟ ده تا خانه بخریم و اجاره بدهیم تا مستأجرها شب و روز بچّههایمان را نفرین کنند؟ زمین بخریم و بفروشیم، بخریم و بفروشیم، بخریم و بفروشیم تا یک روز، در فاصلهی بین خریدن و فروختن زمین، به زمین گرم بخوریم و دیگر بلند نشویم؟
narges
باید قبول کنیم که مردم ما، هم عادلند و هم عاقل. عادلند، چون به هر کس به قدر سهمش احترام میگذارند __ احترام واقعی و قلبی را میگویم؛ و عاقلند، چون میبینند و حس میکنند که این خرده نوابغ روشنفکر __ که زیر دست و پا ریختهاند __ حقیقتاً متعلّق به آنها نیستند، درد آنها را حس و لمس نمیکنند، با دنیای آنها مطلقاً بیگانهاند، قدم مؤثّری برای بهزیستی و ساختمان بخشیدن به زندگی و آیندهی آنها برنمیدارند، با آنها یکی نیستند و با اینگونه رفتار که دارند، نمیتوانند باشند
narges
ما، قبل از هر چیز، به یک رستاخیز اخلاقی نیازمندیم. فقط همین.
اگر به راستی همه چیز باید دگرگون شود، یک دگرگونی اخلاقی و معنوی مقدّم بر همه چیز است.
ما، دستکم، در این مورد خاص، دیگر احتیاجی به غرب نداریم.
میتوانیم برگردیم و مثل ایرانیهای قدیم زندگی کنیم، یعنی رفتار کنیم. همین کافیست.
narges
زمانی، یک ماشین افست بزرگ را میآورند تا به کار بیندازند. یک متخصّص درجه اوّل آلمانی هم همراه ماشین میکنند تا بیاید و از روی حساب و نقشه، قطعههای ماشین را سوار کند و تحویل بدهد. ما که نمیتوانیم از این کارها بکنیم. ما فقط بلدیم ماشین حاضر و آماده را تحویل بگیریم و ازش کار بکشیم
narges
آنها که شخصیت اجتماعیشان با شخصیت فردیشان یکی میشود آدمهای فوقالعادهیی هستند.
sima
زندگی، مِلکِ وقف است دوست من! تو، حق نداری روی آن فساد کُنی و به تباهیاش بِکِشی، یا بگذاری که دیگران روی آن فساد کنند.
حق نداری بایر و برهنه و خلوت و بیخاصیتش نگه داری یا بگذاری که دیگران نگهش دارند. حق نداری بر آن ستم کنی و ستم را، روی آن، بر تن و روح خویش، خاموش و سر به زیر، بپذیری.
حق نداری در برابر مَظالمی که دیگران روی آن انجام میدهند سکوت اختیار کنی و خود را یک تماشاگرِ ناتوانِ مظلومِ بیپناه بنُمایی.
sima
مهرداد گفت: «و تو، نزدیش؟»
گفتم: «نتوانستم.»
گفت: «خاک بر سرت کنند مردک احمق ابله… پس آن همه دُنکیشوتبازیها و منمزدنهایت چه شد؟»
گفتم: «یک لحظهی غافلگیرکننده بود. درماندم.»
گفت: «ارزش آدمها را همین لحظههای غافلگیرکننده آشکار میکند.»
Mahsa Bi
من در ابتدای راه بودم، و به خوب شدن و خوبتر شدنِ همه چیز ایمانداشتم.
اگر، در روزگاری که شبهروشنفکران، ناامیدی را دکّان کردهاند و وسیلهی کسب، امید چیزی جز بلاهت به شمار نمیآید، ابنمشغله کتباً اقرار میکند که «به بلاهت امید آراسته است.»
او ایمان دارد که جهان، حتّی یک روز قبل از انهدام، به کمال خود، به اوج خود و به شکوه رؤیایی خود خواهد رسید؛ و همهی رنجها به همین یک روز کوتاه میارزد…
شاعر آیینهها
نیامدهیی، نماندهیی، و نرفتهیی. از هیچ، به قدرِهیچ باید خواست، نه بیشتر…
ر.سین
برای آنکه همهی دنیا بدانند که اینجا، در این سرزمینِ مقدّسِ «گفتار، پندار، کردار نیک» واقعاً تاجر دزد وجود ندارد، باید واقعاً وجود نداشته باشد. باور نمیکنید؟ عیب ندارد. بعدها باور میکنید.
عاطفه
گفتم: «آدمهایی که اهل کتاب و مطالعه نیستند، مرا نمیشناسند. شما گناهی ندارید.» و رفتم تو.
سمانه
اگر روح تو، درون تو و قلب تو به چیزی متعالی و اخلاقی وابسته است و نه به مسائل آلودهی معیوب، تو سالم و مستقل و آزادمنشی؛ امّا اگر در بهشت خدا هم مزوّرانه در پی ارضای تمایلات سوداگرانهی خودت باشی، حتّی اگر پیراهن خونآلود قدّیسان را به تن کنی، چیزی نیستی که نیستی…
Barzegar:)
امروز، ابنمشغله همه کار میکند __ همه کار. به استثنای آنچه معیارهای نسبتاً تثبیتشدهی اخلاقی، آنها را نادرست مینامد.
f.m
«قلب، خاک خوبی دارد.
در برابر هر دانه که در آن بنشانی، هزار دانه پس میدهد.
اگر ذرّهیی نفرت کاشتی، خروارها نفرت درو خواهی کرد.
و اگر دانهیی از محبّت نشاندی،
خرمنها بر خواهی داشت…»
Zeinab
اگر، در روزگاری که شبهروشنفکران، ناامیدی را دکّان کردهاند و وسیلهی کسب، امید چیزی جز بلاهت به شمار نمیآید، ابنمشغله کتباً اقرار میکند که «به بلاهت امید آراسته است.»
او ایمان دارد که جهان، حتّی یک روز قبل از انهدام، به کمال خود، به اوج خود و به شکوه رؤیایی خود خواهد رسید؛ و همهی رنجها به همین یک روز کوتاه میارزد…
Zeinab
راستی چرا هیچ مریضی حق ندارد به پزشک بگوید: «نسخهات مرا خوب نکرد. پولم را پس بده!» یا «نسخهات حال مرا فقط کمی بهتر کرد. بنابراین نصف پولم را پس بده!» هیچ میدانید که اگر روزی چنین چیزی رسم بشود، بدون تردید همهی دکترها __ حتّی بیاستعدادترینشان __ به فکر معالجهی جدّی مریضهایشان میافتند؟ یعنی قضیّهی طب و معالجه به کلّی شکل دیگری پیدا میکند؟
احسان حبیبی
حجم
۹۶٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۶
تعداد صفحهها
۱۱۲ صفحه
حجم
۹۶٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۶
تعداد صفحهها
۱۱۲ صفحه
قیمت:
۷۰,۰۰۰
تومان