بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب صد نفر ناشتا | طاقچه
تصویر جلد کتاب صد نفر ناشتا

بریده‌هایی از کتاب صد نفر ناشتا

نویسنده:گودرز شکری
انتشارات:انتشارات آرنا
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۲از ۱۲۶ رأی
۴٫۲
(۱۲۶)
«راستی که غم آدم‌ها هم مثل گیاه و حیوان از تنوع چشمگیری برخورداره. یکی غم یار داره، یکی غم نان، سومی و چهارمی الی بی‌نهایت چه غمی؟ خدا می‌داند!»
badkarma:)
«اُمیدی که به من دادی چنین گرفتارم کرد و اگر بد عهدی بکنی، شکیبائی‌ام کجا خواهد بود و من کجا»
کاربر ۴۵۱۸۹۹۲
«راستی که غم آدم‌ها هم مثل گیاه و حیوان از تنوع چشمگیری برخورداره. یکی غم یار داره، یکی غم نان، سومی و چهارمی الی بی‌نهایت چه غمی؟ خدا می‌داند!»
haniyeh
نوهٔ شیرین زبانش پرسید: ـ بابابزرگ! چوپانه که گفتی به دختر پادشاه رسید، کجا رسید؟ گفت: ـ ملوسکم کجا باید می‌رسید؟ کجا می‌شد برسه؟ توی مجلس عروسی مفصلی که پادشاه برای اون و دخترش برپا کرده بود. توی قصه‌ها آدم‌ها همیشه به هم می‌رسن و هفت شبانه‌روز عروسی برپا می‌کنن و می‌زنن و می‌رقصن اما.... اما توی دنیای ما کارها به این آسانی و شُسته و رُفتگی نیس. توی دنیای ما چوپانه بعدِ یک‌سال از سفر دور و دراز قندهار بر می‌گرده؛ اما به دختره نمی‌رسه. حسرت عروسی باهاش به دلش می‌مانه.
haniyeh
همه‌مون بنده خدا هستیم. لخت می‌آئیم و هرچی جمع کرده‌یم می‌ذاریم و دست خالی میریم.
Marziyeh
«به چه مانند کنم چهرهٔ زیبای تو را ای‌که عهدت به دل غم زده زنجیر نهاد»
haniyeh
ریا مثل گوشت و خون و پوست و استخون جزو مصالح وجودی ما آدماس
کاربر ۴۴۱۵۳۰۴
درخت غم بجونم کرده ریشه به درگاه خدا نالم همیشه عزیزون قدر یکدیگر بدونین اجل سنگست و آدم مثل شیشه.
haniyeh
ما بابامون در اومده. قارتمون رفته، قورتمون مونده تازه سرجوخه هستیم.
کاربر ۴۴۱۵۳۰۴
از جناب شکری تا کنون پنج کتاب «خزان در خزان» و «هم‌بخت» از نشر نیستان و «باغی در برهوت خیال»، «صفورا» و «صد نفر ناشتا» از نشر آرنا منتشر شده است. اُمیدواریم بعدها که کسانی مبادرت به مطالعهٔ این کتاب می‌کنند، نوشته‌های دیگر ایشان نیز به عرصهٔ چاپ و نشر رسیده باشد. به اُمید بهروزی و توفیق روزافزون برای ایشان و تشکر از جناب آقای ناصر نوروزی فرد، مدیرمسئول محترم انتشارات آرنا که کمال همیاری و همکاری برای نشر آثار این عزیز بزرگوار را مبذول فرموده‌اند؛ مجموعهٔ دو داستانی صدنفر ناشتا خدمت شما بزرگواران تقدیم می‌گردد. احسان عبدی نویسنده و ویراستار
احسان عبدی/نویسنده و ویراستار
خیال نکنین من کور یا بی‌احساسم. اینم می‌دونم که گوشهٔ چشمی به‌من داره. اما اگه این زن از این هم خوشگل‌تر و آشوبگرتر بشه و دنیارو هم در وجود من خلاصه ببینه باز پا روی دلم می‌ذارم و ازش می‌گذرم. چون خوف دارم پدربزرگ به‌خوابم بیاد و بگه: «نامرد! این بود نتیجه اون همه چونه خسته‌کردن من؟ اون همه که بیخ گوشت می‌خوندم؟ اون‌چه که می‌شنیدی و تصدیق می‌کردی؟»
کاربر ۴۵۰۱۲۵۳
سید، افسری را که در سربازخانه به مادرش فحش داده بود، با شلیک یک گلوله کشته بود. در دادگاه نظامی علت کار را که از او پرسیده بودند؛ گفته بود: «وقتی نتونم از مادرم دفاع کنم، چطور می‌تونم از وطنم دفاع کنم؟»
مائده
این‌جا حرف از مُردن است. مرگ از گرسنگی. جان دادن چند تا بچه ریز و درشت جلوی چشم پدری که کاری از دستش ساخته نیست. غم یک تکه نان که در خیلی از جاهای این دنیای بزرگ داخل زباله‌دانی انداخته می‌شه یا پیش سگ. این‌جا کسی از عشق نمی‌میره و غم جفای دلدار و شکست در عشق نداره. آرزوی بزرگِ همه کفی نان شده و دور از دسترس قرار گرفته. این‌جا مردی هست که به کوه می‌زنه تا طعمه درنده‌ای بشه و داغ مرگ فرزند رو نبینه و روبروی اون مردی وایساده که غمش، غم شکست در عشقه. اونم عشقی که اگر به‌کام هم می‌رسید، معلوم نبود زندگی دلخواهی را در پی داشته باشه. هزاران هزارش توی این کره خاکی با عشق شروع می‌کنند و چند صباح دیگر با تنفر به پایان می‌رسانند. آیا شرم‌آور نیست که آدم بین این‌همه انسان گرسنه و دردمند از درد عشق بناله؟»
m.behroozi8
. امروز اگر بالا کشیدن صبحانه صدنفر رو ندیده بگیرم فردا و فرداهای فردا بعید نیست هدر رفتن جان و مال خیلی‌ها رو ببینم و جیکم درنیاد.
چرخ نیلوفری
می‌گم فاسد شده‌یم، چون حقیقته. اگه می‌گفتم فاسدمان کرده‌ن جا داشت فکر کنی. می‌خوام عذری واسه خودم بتراشم که فکر درستی هم بود. چون تا آدم نخواد و اراده نکنه، به‌راه خوب یا بد نمی‌اُفته. اینا همه‌ش حرفه که رفیق بد پامو از راه به در برد. زن تجمل‌پرست به دزدی و انحراف کشاندم. کار توی فلان دستگاه این‌جوریم کرد. لقمان ادب رو از بی‌ادبا آموخت. لوط توی همچو قوم فاسدی بود و لوط ماند. اما کلاً دارم عرض می‌کنم. نه لوط تا ابد با آن قوم ماند و نه لقمان تمام عمرشو با بی‌ادبا صرف کرد. این‌جا جان من، عزیزمن، فرزندم، پایه‌اش رو بده و بستانه. از فرماندهٔ کل تا ژاندارم صفر همه دنبال درآمد و مداخل هستن. اون بالابالاها رو نمی‌گم؛ چون نمی‌دانم چرا. شاید هم به قول معروف که می‌گه هرکه بامش بیش برفش بیشتر، می‌خوان خرج برف رو بی‌اون همه بام تجمل و بریز و بپاش دربیارن.
احسان عبدی/نویسنده و ویراستار
آیا شرم‌آور نیست که آدم بین این‌همه انسان گرسنه و دردمند از درد عشق بناله؟»
Marziyeh
یک زن زیبا چه شهری باشه و چه دهاتی اگه بدونه خنده‌اش، کلامش، نگاه و حرکاتش چی با مردها می‌کنه، غرور حُسن پیدا می‌کنه. ارزش سلاحش دستش میاد و به خوبی و به موقع ازش استفاده می‌کنه.
Marziyeh
ریا مثل گوشت و خون و پوست و استخون جزو مصالح وجودی ما آدماس.
Marziyeh
«عشق چه کارها که نمی‌کنه. آباد می‌کنه، خراب می‌کنه، می‌سازه و هدرمیده.»
Marziyeh
زبون خوش درسته که نرمه اما مثل آب که چکه‌چکه‌ش به مرور سنگ رو سوراخ می‌کنه، نه گفتن رو برای آدم مشکل می‌کنه. توی دل آدم راه پیدا می‌کنه. آدمو وادار می‌کنه گذشت کنه و کوتاه بیاد.
Marziyeh

حجم

۲۴۵٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۲۷۸ صفحه

حجم

۲۴۵٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۲۷۸ صفحه

قیمت:
رایگان
صفحه قبل
۱
۲صفحه بعد