زندگی زناشویی به همین چیزها است؛ هنر بزرگ سازگار شدن
سیّد جواد
وقتی متأهل بودنت دیگه برات جذاب نباشه دوباره به عادتهای قدیمیت برمیگردی؟
kimia
بعد از مدتی ماهعسل یک هفتهای به دلیل جلسهای مهم در روز جمعه در لندن به پنج روز تبدیل شد. تنها دو روز از پنج روز گذشته بود که یک جلسه ظاهرا مهم دیگر پیش آمده بود.
و حالا لیو ـ با لباس تابستانی که او به این امید
samar
برخی احساسات آنقدر قوی هستند که نمیتوان بر اساس آنها تصمیم نگرفت.
Niloufar
بعضی چیزا باید مقدس بمونن.
هانیه
برای ساختن جگر چرب غازها را تا گلو مجبور به خوردن میکردند تا اندامشان باد کند، هیچ وقت آن را دوست نداشتم.
هانیه
من باور نمیکردم ادوارد از اون دسته مردهایی باشه که ازدواج کنه، اما وقتی اون شب شما رو بیرون از بار طرابلس دیدم و متوجه طرز نگاه کردن و افتخارش به شما شدم، و اینکه دیدم چطور با مهربانی دستاش رو پشت شما گذاشته و برای هر چیزی که میگه و هر کاری که میکنه منتظر تأیید شما هست متوجه شدم که شما دوتا کاملاً برای هم ساخته شدید. و من شادی او رو دیدم. او خیلی خوشحال بود.
عطيه سادات
میخوام بدونم که تو مال منی.
ادوارد با چنان چهره مشوش و مضطربی این را گفت که لحظهای خشکم زد.
ـ دیوونه من مال توام.
صورتش را میان دستانم گرفتم و او را بوسیدم. پوستش خیس بود.
ـ من از همون موقعی که به بازار زنان اومدی و برای دیدن من حاضر شدی پانزده تا روسری مسخره رو بخری مال تو شدم.
دوباره او را بوسیدم.
ـ از لحظهای که میستینگت من رو به خاطر پوشیدن کفشهای چوبی مسخره میکرد و تو بهش گفتی مچ پای من توی پاریس بهترینه مال تو بودم.
و باز هم او را بوسیدم. ادوارد چشمانش را بست.
ـ من مال تو بودم از همون لحظهای که من رو نقاشی کردی و فهمیدم که هیچ کس دیگه مثل تو به من نگاه نکرده، طوری که انگار فقط بهترینها رو توی من میدیدی. طوری که انگار از اون چیزی که فکر میکردم خیلی باشکوهتر بودم.
هانیه
برخی احساسات آنقدر قوی هستند که نمیتوان بر اساس آنها تصمیم نگرفت.
Kimia Heydari