بریدههایی از کتاب برای عشق به میهن
۲٫۹
(۱۵)
تلاش جرج اورول اینگونه است:
ملیگرایی را نباید با وطنپرستی خلط کرد. از هردوی این واژهها بهطور معمول به شیوهای چنان مبهم استفاده شده که دربارۀ هر تعریفی از آنها میتوان چونوچرا کرد؛ اما به هر روی لازم است که آنها را از هم تفکیک کنیم، چون در اینجا دو ایدۀ متفاوت، و بعضاً حتی متضاد، در کار است. وقتی از «وطنپرستی» حرف میزنم، منظورم دلسپاری کامل به یک مکان خاص و شیوۀ خاصی از زندگی است که فرد باور دارد بهترین شیوه در جهان است، اما هیچ میل و آرزویی برای تحمیل آن به مردم دیگر ندارد. وطنپرستی بنابر ماهیت خود، چه بهلحاظ نظامی و چه بهلحاظ فرهنگی، تدافعی است. از سوی دیگر اما، ملیگرایی از تمنای قدرت جداییناپذیر است. هدف همیشگی و ماندگار هر فرد ملیگرا کسب قدرت بیشتر و اعتبار بیشتر است، نه برای خودش بلکه برای ملت یا واحد مشابه دیگری که او تصمیم گرفته فردیت را در آن غرق و محو سازد.
آرمان
ز آدمها میهنشان را بگیرید (در اینجا میهن به معنای ملیت است)، «و آنگاه همهچیزشان را از آنها گرفتهاید».
niloufar.dh
اگر اجتماع فاسد شود، زندگی فرد نیز بیکیفیت و فلاکتبار میشود. هنگامی که شهر نابود گردد، شهروندان دیگر نمیتوانند فضایلی در خود بپرورند که آنها را حقیقتاً شهروند میسازد. آنچه باقی میماند صرفاً ظاهر بیرونی است، تندیسی یا تابلویی؛ دیگر از شهروند زنده و حقیقی خبری نخواهد بود. هرکس که کیفیت شهروندی را از دست بدهد، کیفیت آدمیت را نیز از دست خواهد داد، چون آدمی نمیتواند بدون آنکه شهروند باشد زندگی انسانی شایستهای داشته باشد و بهنحوی شایسته بزید.
niloufar.dh
بهلحاظ تاریخی، استدلالها درخصوص میهن و عشق به میهن با در ذهنداشتن دو چیز مختلف بهعنوان هدف آنها اقامه شدهاند: آزادی و وحدت. یگانه دغدغۀ من آزادی است، یا، دقیقتر بگویم، آزادیِ برابر، که وقتی از آن سخن میگویم منظورم امکانی است برای آنکه همۀ اعضای جمهوری زندگیشان را بهعنوان شهروند بزیند، بدون آنکه از طریق انکار حقوق سیاسی، مدنی یا اجتماعیشان سرکوب و منکوب شوند. من به وحدت و همگونی فرهنگی، قومی و مذهبی به چشم رذیلت نگاه میکنم. این وحدت و همگونی جمهوری را قویتر نمیسازند، همانگونه که به تشکیل شهروندان ملتزم به آزادی نیز کمک نمیکنند. کاملاً برعکس، آنها باعث میشوند جمهوری بهطرز خفقانآوری یکدست، بیرنگ، خمود و سرکوبگر شود، و شهروندان را به متعصبانی کوتهفکر، ناشکیبا و کسلکننده تبدیل میکنند
آرمان
نفرتْ بیدرنگ قیام برضد سیاستمداران دروغین را رقم نمیزند. مردمی که به فساد خو گرفتهاند قدرت معنوی لازم را برای مقاومت و قیام برضد سیاستمداران دروغینی که مسئول بدبختی و فلاکت آنها هستند ندارند. قیام و عصیان موقعی اتفاق میافتد که شهریاران و قانونگزاران نسبتبه ضعف و بیرمقی و بیعملی مردم متقاعد شوند، آنقدر که حال، دربرابر مردمی چنین، بتوانند حتی تظاهر به فضیلت را نیز کنار بگذارند و آزادانه هر رفتار رذیلانهای که دلشان خواست از خود نشان دهند
niloufar.dh
بدون عدالت «شهری نمیتواند باشد؛ حتی فلورانس سزاوار آن نخواهد بود که شهر خوانده شود»، و بدون آزادی مردمی بزرگ و عالیقدر «حتی به اینکه زندگی ارزش زیستن دارد نخواهند اندیشید.»
niloufar.dh
آدمی باید کشورش را دوست بدارد، خواه این کشور نامدار و پرافتخار باشد خواه نهچندان شناختهشده و کمابیش بینامونشان، خواه بختیار باشد خواه بداقبال. فرد باید میهنش را بهخاطر سخاوتش دوست بدارد، و نیز بهخاطر سختگیریاش.
روژینا
ایتالیاییها باید دانته را مطالعه کنند، نه برای آنکه لاف بزرگیِ فرهنگ ملیشان را بزنند، بلکه برای آنکه انگیزشهایی برای ایستادن در مقابل فلاکت و فساد کنونیشان پیدا کنند
niloufar.dh
وقتی از ملیت سخن میگوییم، مرادمان رکن همدلی است نه دشمنی؛ مرادمان رکن اتحاد است نه رکن انفصال. منظورمان احساسی از نفع مشترک در بین کسانی است که در ذیل حکومتی یکسان زندگی میکنند، و درون مرزهای طبیعی یا تاریخی یکسانی محاط هستند. منظورمان آن است که این یا آن بخش از اجتماع نباید خودش را، در نسبت با بخش دیگر، همچون بیگانگان تصور کند؛ اینکه آنها باید رشتۀ پیوندی که آنها را بههم وصل میکند عزیز دارند؛ اینکه باید احساس کنند یک جمهور، یا مردمی، واحد هستند؛ اینکه باید احساس کنند سرنوشتشان بههم بسته است؛ هر بدی که به هریک از هممیهنانشان برسد به آنها نیز میرسد؛ و نمیتوانند با بریدن حلقههای وصلْ خودشان را، بهنحوی خودخواهانه، از هرگونه تصدیع و قلق مشترک آزاد سازند.
کاربر ۳۷۶۸۳۸۹
نکتهای که ماکیاولّی در گفتارها بارهاوبارها بر آن تأکید میکند آن است که عشق به میهن نهفقط محافظ آزادی است، بلکه پشتیبان آدابورسوم آراسته و پیراسته هم هست. بهجهت وطنپرستیشان، مردم روم موفق به تحمیل قوانین خوب در دفاع از آزادی مشترک شدند، امری که بهنوبۀ خود محرک آدابورسوم خوب شد. اما هنگامی که جمهوری فاسد گشت و شهروندان دیگر فضیلتمند نبودند، شهروندان نابکار توانستند قوانینی را تصویب کنند که برای پاسداری از آزادی مشترک طراحی نشده بودند، بلکه هدف از طراحی آنها پیشبرد قدرت خود آن افراد بود. قوانین بد بهنوبۀ خود هم زندگی عمومی و هم زندگی خصوصی را فاسد کردند و موجب زوال جمهوری شدند. بدینترتیب، تضعیف وطنپرستی علت ازدسترفتن آزادی و نیز انحطاط اخلاقیات بود
آرمان
بهترین راه برای فهم شایستگیها و معایب کشور خودش مطالعۀ نهادها و آدابورسوم مردمان دیگر است.
niloufar.dh
از زبان وطنپرستی، در طول اعصار و قرون، برای تقویت یا برانگیختن عشق به نهادهای سیاسی و شیوۀ زندگیای استفاده شده که پشتیبان آزادی مشترکِ یک جمهور هستند، عشقی که همان عشق به جمهوری است. از طرف دیگر، زبان ملیگرایی نخستین بار در اروپا، در اواخر قرن هجدهم، برای دفاع از، یا تحکیم، وحدت و همگونی فرهنگی، زبانی و قومی یک جمهور ساخته شد. دشمنان «وطنپرستیِ جمهوریخواهانه» خودکامگی، استبداد، ظلم و سرکوبی و فساد هستند، درحالیکه دشمنان «ملیگرایی» آلایش فرهنگی، گونهگونی و ناهمگونی، عدم خلوص نژادی و پراکندگی اجتماعی، سیاسی و فکریاند.
آرمان
برای همۀ اومانیستهای شهروندمدار، بهرغم تفاوتهای موجود در رتوریکی که آنها برای تحریض آدمها در جهت خدمتکردن به کشور استفاده میکنند، پاتریا به معنای آزادی مشترک شهر است که در گذشته قبضه شده است و فقط از طریق روحیه و حال شهروندانۀ شهروندان است که میتواند حفظ شود
روژینا
همانگونه که افلاطون و سیسرو بهدرستی توضیح دادهاند، ارواح همۀ حاکمان خوب و انسانهای مدنی والا (optimi civili) پس از مرگشان بیدرنگ به بهشت برمیگردد، و پاداش نیز بهواقع متناسب با خیرهایی است که آنها در زندگیشان انجام دادهاند.
روژینا
اگر اجتماع فاسد شود، زندگی فرد نیز بیکیفیت و فلاکتبار میشود. هنگامی که شهر نابود گردد، شهروندان دیگر نمیتوانند فضایلی در خود بپرورند که آنها را حقیقتاً شهروند میسازد. آنچه باقی میماند صرفاً ظاهر بیرونی است، تندیسی یا تابلویی؛ دیگر از شهروند زنده و حقیقی خبری نخواهد بود. هرکس که کیفیت شهروندی را از دست بدهد، کیفیت آدمیت را نیز از دست خواهد داد، چون آدمی نمیتواند بدون آنکه شهروند باشد زندگی انسانی شایستهای داشته باشد و بهنحوی شایسته بزید.
روژینا
اما آنگاه که کل این عرصه را با روحیهای عقلانی نیک بررسی کرده باشید، خواهید دید هیچ پیوند اجتماعی در بین همۀ آنها نه تنگاتنگتر، و نه گرانقدرتر، از آن پیوندی نیست که هریک از ما را به کشورمان [re publica] وصل میکند. والدین عزیزند؛ همانگونه که فرزندان، بستگان و دوستان؛ اما پایبوم [patria] که یکی است دربرگیرندۀ همۀ عشقهای [caritates] ماست؛ و کیست آنکس که صادق باشد اما در بذل جان خویش برای او، برای پایبوم، درنگ کند، اگر با مرگ خویش بتواند بدو خدمتی شایسته تقدیم دارد؟
روژینا
عشق به میهن، بهعنوان شکلی از رأفت، تأثیری دگرگونکننده و توانمندساز دارد: این عشقی است که، از طریق موتِ جانی که دلبسته و وابستۀ خیرهای خصوصی بوده است جانی متفاوت خلق میکند، جانی که چیزها و امور عمومی را مقدم بر امور خصوصی قرار میدهد و سخت تمنای وحدت و تسهیم دارد. جان جدید بزرگتر و قدرتمندتر از جان قدیم است؛ چنان قدرتمند که مرگ را نیز به چالش میکشد، چون فرد را بخشی از وحدت بزرگتری میسازد که وقتی فرد فانی شود آن همچنان باقی است
روژینا
). مرگ قدرتمندتر از شاهان، قدرتمندتر از آتش و آب و آهن است، و بااینحال، رأفت نیز به همان اندازه قدرتمند است چون، مانند مرگ، آنچه را که ما هستیم چنان مستهلک میسازد که ممکن است تبدیل به چیزی بشویم که پیشتر نبودهایم.
روژینا
در آنجا، هرآنچه عزیزترین و گرانقدرترین چیزها در نزد انسان بود با ایدۀ میهن ارتباط داشت، چون در میهن بود که آدمی مال و دارایی خویش، امنیت خویش، قوانین خویش، ایمان خویش و خدای خویش را مییافت. بدینترتیب، ازدستدادن آن به معنای ازدستدادن همهچیز بود
روژینا
جماعتهای تصوری نوشتۀ بندیکت اندرسون
محدثه
حجم
۲۶۷٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۹۴ صفحه
حجم
۲۶۷٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۹۴ صفحه
قیمت:
۱۶۲,۰۰۰
۱۱۳,۴۰۰۳۰%
تومان