فروغ جان من، ای مهر تابناک! بیا
امید و عشق من، ای آرزوی پاک! بیا
به زندگی نشدی شبچراغ محفل من
کنون که داغ تو را میبرم به خاک، بیا
مباد دست من و دامنت به روز جزا
بیا که میشوم از دوریات هلاک، بیا
به پارههای دلم رحمی، ای لطیفهٔ جان!
بیا که سینهٔ من گشته چاکچاک، بیا
مباد از دل بیکینهام رها گردد
ز فرقت تو یکی آه سوزناک، بیا
BookishFateme
هزار شکر که از دام رنگ، آزادم
کشید عشق، مرا از حصار مذهبها
نخوانده درس محبت، نمیشوی کامل
اگر ز فلسفه خوانی هزار مکتبها
BookishFateme
هزار شکر که از دام رنگ، آزادم
کشید عشق، مرا از حصار مذهبها
نخوانده درس محبت، نمیشوی کامل
اگر ز فلسفه خوانی هزار مکتبها
BookishFateme
به لای جامهٔ آبی، تن تو در شبها
به چشم شوق کند جلوهها چو کوکبها
زبان حال مرا ترجمان دیگر نیست
نهفتهاند به چشم تو جان مطلبها
نوای ما که بُوَد گرم و اینقدر گیرا
شنیدهایم سخنها ز آتشین لبها
بُوَد ترانهٔ ما نغمههای ما از دل
BookishFateme