بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب شهر خفتگان در طالع نحس | طاقچه
کتاب شهر خفتگان در طالع نحس اثر سید سعید جدیری

بریده‌هایی از کتاب شهر خفتگان در طالع نحس

امتیاز:
۳.۹از ۳۰ رأی
۳٫۹
(۳۰)
- من و میلاد و حامد و هیرداد به داخل قلعه می‌ریم و ندا و سارا و هیرداد، همینجا می‌مونن...
Javad Alavi
لباس جنگیش را از تنش خارج کرد و به زیر آرمیتا انداخت تا او بتواند روی آن بخوابد، بعد تصمیم گرفتیم که هر دوی ما از غار خارج شده و کمی در آن‌جا قدم بزنیم و با هم صحبت کنیم. کتم را از تنم بیرون آوردم تا سارا آن‌را زیر سرش بگذارد و بعد به همراه هیرداد از غار خارج شدیم. ندا به سمت میلاد و حامد برگشت و گفت: - لطفا شما هم کمی آقایی کنید و یه چیزی بدین تا منم بذارم زیر سرم و بخوابم... میلاد مشغول در آوردن پیراهنش بود، افسون گفت: - اجازه بدید تا منم یک کاری انجام بدم... او دستانش را به هم کوبید و در یک لحظه کل غار روشن شد، آن‌جا کاملاً تغییر کرد و چندین تختخواب راحت همراه با شمع‌هایی برای روشنائی آن‌جا ظاهر شدند، همه هیجان زده به هم چشم دوخته بودند، من افسون را صدا کردم و او را هم برای همراهی با خودمان به بیرون دعوت کردم،
آروین

حجم

۱۰۷٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۶۷ صفحه

حجم

۱۰۷٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۶۷ صفحه

قیمت:
۳۱,۵۰۰
۱۵,۷۵۰
۵۰%
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد