دلم آنقدر برایت تنگ شده است که
دیگر خودت هم در آن جا نمیشوی.
vafa
تو سرو باش نایریکا! سرو باش و نشکن.
vafa
«پس باور دارید که پس از مردن، جان به هیچ چیز نمیپیوندد؟»
«سردرگم میشوی اگر بگویم آدم سه بخش است؟ تن و روان و فروهر.»
«آه درست است. خوانده بودم که تن میمیرد اما روان و فروهر پایدار میمانند.»
«درست است. روان آدمی باید در برابر کردارهایش پاسخگو باشد ولی فروهر ذرهای از ذات اهورامزداست که در جان آدمیان امانت است. برای همین همیشه نیک است و در پایان نیز به سرچشمهٔ خود بازمیگردد.»
vafa
«شما از داشتههایتان دست نکشیدید بانو. شما به سوی داشتههایتان میروید. برادرتان، پدربزرگتان، برادرزادههایتان، جایگاه راستینتان. اینها داشتههای شماست.»
«پس... پس دلم چه میشود؟ دلی که در ایران رها کردم چه میشود؟»
vafa
«اما پادشاه داریوش مانند پدرهاست. خیلی مهربان است. رفتارش با من درست مانند رفتار پدر بردان بود.»
Lady Marian
«زادروزت خجسته باد بانوی سپندارمذگان.»
vafa
چقدر با هم نبودیم.
چقدر با هم نزیستیم و چقدر به هر سو که مینگرم، هستی.
vafa
پس میخواهی بگویی که تا آدمی نباشد، بدی هم نیست. جنگ و دروغ و نیرنگ و هر بدی که در جهان هست همه در اندیشهٔ ماست.»
vafa
«زخم روح هم مانند زخم تن است. زخمها خوب میشوند اما جایشان تا ابد باقی میماند. زخم اگر عمیق باشد، دیرتر خوب میشود و جایش پررنگتر است اما هیچ زخمی ابدی نیست. همهٔ زخمها خوب میشوند.»
Ghazal