بریدههایی از کتاب استنطاق
۳٫۶
(۷)
از پایین جامعه تا به امروز چیزی جز لجبازی و جهل ندیدهایم
porosha
چرا خود ما دیگران را جوری بار آوردیم که هرگونه حرف رکوپوستکندهای را که تا حدودی شبیه عقیدهٔ شخصی است و بدون هیچگونه ملاحظهای بیان شده، به چشم یک پدیدهٔ غیرعادی و فوقالعاده بنگرند!
porosha
«من با تمام وجودم مبارزه کردم. سعی کردم اثبات کنمبه شخصی که کار ادبی میکند از پیش سوءظن دارند؛به او به چشم دشمن نگاه میکنند؛ به او اعتماد ندارند.»
javadazadi
بله، اگر آرزوکردنِ شرایط و زندگیِ بهتر برابر است با لیبرالیسم و آزاداندیشی، خُب، به این مفهوم، بنده آزاداندیشم. من دقیقاً به همان معنایی آزاداندیشم که هر انسانی میتواند باشد، هر انسانی که در عمق قلبش حس میکند از حق شهروندی برخوردار است، حس میکند از این حق برخوردار است تا خیر کشورش را بخواهد، زیرا در قلب خود هم عشق به وطن را مییابد و هم درک و علم به اینکه نباید بههیچوجه به وطنش صدمه بزند. اما مسئله اینجاست که این آرزوی خیر داشتن برای کشور، آرزوی مُجازی است یا خیر؟
طلا در مس
طمعی که در میان ما انسانهاست به ارزشهای انسانی میچربد.
Judy
حقیقتاً هم چرا کسی که در مسیر راست قدم برمیدارد باید از بیان حرفش بترسد؟ این بدان معناست که قانون چنانکه بایدوشاید از حریم شخصی انسانها دفاع نمیکند و بهراحتی میتوان در ازای ادای چند واژهٔ ساده و گفتن عبارتی نابجا، جان خود را از دست داد.
Judy
من در زندگیام انسانهایی را دیدهام که واهمه دارند بگویند سرشان درد میکند، زیرا میترسند گفتن این جمله امری خلاف قانون باشد. از سوی دیگر، میدانم کسانی هم هستند که حاضرند سر هر چهارراه هرآنچه زبانشان میپزد تحویل مردم دهند.
Judy
من با تمام وجودم مبارزه کردم. سعی کردم اثبات کنم به شخصی که کار ادبی میکند از پیش سوءظن دارند؛ به او به چشم دشمن نگاه میکنند؛ به او اعتماد ندارند. البته به این هم بسنده نکردم و خودِ نویسندگان و ادیبان را نیز به این متهم کردم که نمیخواهند ابزاری برای حل این سوءتفاهم خطرناک و کُشنده پیدا کنند. میگویم «کُشنده» به این خاطر که فکر میکنم تنفس در چنین فضایی برای ادبیات دشوار است. اصل وجود و زندگی ادبیات به مخاطره میافتد. شاخههای متنوع هنر محکوم به نابودیاند: هجو و تراژدی در چنین فضایی نمیتوانند ادامه بدهند و معدوم میشوند.
طلا در مس
سوی روشن سکهٔ زندگی چگونه میتواند بدون قرارگرفتن در کنار سوی منفی آن به چشم بیاید؟ مگر میتوان تابلو و تصویری پیدا کرد که سایه نداشته باشد؟ نور و سایه در کنار هم معنا پیدا میکنند. ما نور را میشناسیم تنها به این خاطر که سایه و تاریکی را در کنارش دارد. به ما میگویند تنها شجاعتها و شهامتها و کارهای خیر را تصویر کن. آخر ما بدون شر و عیب و نقص که نمیتوانیم خیر را بشناسیم و درک کنیم.
طلا در مس
من دربارهٔ سانسور و سختگیریهای بیش از حد این دستگاه در دورهٔ معاصر حرف زدم و از این مسئله شکایت داشتم، زیرا حس میکردم سوءتفاهمی ایجاد شدهاست و این روند خستهکننده و طولانی و زجرآور برای ادبیاتْ حاصل همین سوءتفاهم است. ناراحت بودم از اینکه عنوان نویسنده با این انگ سیاهِ شکوظن تحقیر شدهاست؛ اینکه حتی پیش از آنکه نویسنده مطلبی بنویسد، دستگاه سانسور با پیشداوری به او به چشم دشمن حکومت مینگرد و با فرض مجرمبودن او، به زیروروکردن دقیق دستنوشتههایش میپردازد.
طلا در مس
حجم
۱۱۷٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۲۸ صفحه
حجم
۱۱۷٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۲۸ صفحه
قیمت:
۱۷,۵۰۰
تومان