بریدههایی از کتاب استنطاق
۳٫۶
(۸)
من با تمام وجودم مبارزه کردم. سعی کردم اثبات کنم به شخصی که کار ادبی میکند از پیش سوءظن دارند؛ به او به چشم دشمن نگاه میکنند؛ به او اعتماد ندارند.
porosha
از پایین جامعه تا به امروز چیزی جز لجبازی و جهل ندیدهایم
porosha
چرا خود ما دیگران را جوری بار آوردیم که هرگونه حرف رکوپوستکندهای را که تا حدودی شبیه عقیدهٔ شخصی است و بدون هیچگونه ملاحظهای بیان شده، به چشم یک پدیدهٔ غیرعادی و فوقالعاده بنگرند!
porosha
«من با تمام وجودم مبارزه کردم. سعی کردم اثبات کنمبه شخصی که کار ادبی میکند از پیش سوءظن دارند؛به او به چشم دشمن نگاه میکنند؛ به او اعتماد ندارند.»
javadazadi
حقیقتاً هم چرا کسی که در مسیر راست قدم برمیدارد باید از بیان حرفش بترسد؟ این بدان معناست که قانون چنانکه بایدوشاید از حریم شخصی انسانها دفاع نمیکند و بهراحتی میتوان در ازای ادای چند واژهٔ ساده و گفتن عبارتی نابجا، جان خود را از دست داد.
nooshy
طمعی که در میان ما انسانهاست به ارزشهای انسانی میچربد.
Judy
برای شخص من بهکرات اتفاق افتاده، بارها شده که غم خودم را فراموش کنم و به چیزی بخندم که سانسورچی آن را برای جامعه مخرب تشخیص داده و خواستار حذف آن شدهاست. من به این خاطر خندیدم که در دوره و زمانهٔ ما، جز خودِ سانسورچی، هیچکس چنین تصوری ندارد و این نوع برداشت به ذهنش هم خطور نمیکند. در پاکترین و صادقانهترین عباراتْ افکار مجرمانه پیدا میکنند.
porosha
سوی روشن سکهٔ زندگی چگونه میتواند بدون قرارگرفتن در کنار سوی منفی آن به چشم بیاید؟ مگر میتوان تابلو و تصویری پیدا کرد که سایه نداشته باشد؟ نور و سایه در کنار هم معنا پیدا میکنند. ما نور را میشناسیم تنها به این خاطر که سایه و تاریکی را در کنارش دارد. به ما میگویند تنها شجاعتها و شهامتها و کارهای خیر را تصویر کن. آخر ما بدون شر و عیب و نقص که نمیتوانیم خیر را بشناسیم و درک کنیم.
طلا در مس
بله، اگر آرزوکردنِ شرایط و زندگیِ بهتر برابر است با لیبرالیسم و آزاداندیشی، خُب، به این مفهوم، بنده آزاداندیشم. من دقیقاً به همان معنایی آزاداندیشم که هر انسانی میتواند باشد، هر انسانی که در عمق قلبش حس میکند از حق شهروندی برخوردار است، حس میکند از این حق برخوردار است تا خیر کشورش را بخواهد، زیرا در قلب خود هم عشق به وطن را مییابد و هم درک و علم به اینکه نباید بههیچوجه به وطنش صدمه بزند. اما مسئله اینجاست که این آرزوی خیر داشتن برای کشور، آرزوی مُجازی است یا خیر؟
طلا در مس
حقیقتاً هم چرا کسی که در مسیر راست قدم برمیدارد باید از بیان حرفش بترسد؟ این بدان معناست که قانون چنانکه بایدوشاید از حریم شخصی انسانها دفاع نمیکند و بهراحتی میتوان در ازای ادای چند واژهٔ ساده و گفتن عبارتی نابجا، جان خود را از دست داد.
Judy
من در زندگیام انسانهایی را دیدهام که واهمه دارند بگویند سرشان درد میکند، زیرا میترسند گفتن این جمله امری خلاف قانون باشد. از سوی دیگر، میدانم کسانی هم هستند که حاضرند سر هر چهارراه هرآنچه زبانشان میپزد تحویل مردم دهند.
Judy
درکل من آدم حرافی نیستم و دوست ندارم با صدای بلند صحبت کنم، مخصوصاً در حضور افرادی که آنها را نمیشناسم. تنها تعداد اندکی از دوستانم افکار و شخصیت مرا میشناسند. از بحث و مجادله فراریام و دوست دارم با نظر مخالف کنار بیایم. حاضرم با هرچیزی موافقت کنم تا فقط دست از سرم بردارند و مرا به حال خود بگذارند.
porosha
شما وقتی ناسزا میگویید، قلبها را از خود دور و متنفر میکنید
porosha
ادبیات یکی از جلوههای زندگی ملت است؛ در واقع آینهٔ جامعه است.
porosha
نور و سایه در کنار هم معنا پیدا میکنند. ما نور را میشناسیم تنها به این خاطر که سایه و تاریکی را در کنارش دارد. به ما میگویند تنها شجاعتها و شهامتها و کارهای خیر را تصویر کن. آخر ما بدون شر و عیب و نقص که نمیتوانیم خیر را بشناسیم و درک کنیم. اصلاً همین مفاهیم خیر و شر از آنجا درک و کشف شدند که همواره در کنار هم زندگی میکردند.
porosha
اگر نویسنده روی جوانب منفی زندگی پرده بپوشاند، این بهمعنای پوشاندن عیوب جامعه نیست و او نمیتواند در عیبپوشی موفق باشد. او با این کار تنها خود را در معرض این گمان قرار میدهد که با خواننده بیصداقتی و برخورد ناعادلانه کردهاست.
porosha
من با تمام وجودم مبارزه کردم. سعی کردم اثبات کنم به شخصی که کار ادبی میکند از پیش سوءظن دارند؛ به او به چشم دشمن نگاه میکنند؛ به او اعتماد ندارند. البته به این هم بسنده نکردم و خودِ نویسندگان و ادیبان را نیز به این متهم کردم که نمیخواهند ابزاری برای حل این سوءتفاهم خطرناک و کُشنده پیدا کنند. میگویم «کُشنده» به این خاطر که فکر میکنم تنفس در چنین فضایی برای ادبیات دشوار است. اصل وجود و زندگی ادبیات به مخاطره میافتد. شاخههای متنوع هنر محکوم به نابودیاند: هجو و تراژدی در چنین فضایی نمیتوانند ادامه بدهند و معدوم میشوند.
طلا در مس
بهعقیدهٔ من، آدم بهتر است اصلاً همان حرفهای متناقض و شکوتردیدش را به دادگاه قضاوت دیگران (البته اینجا منظور مطرحکردن در جمع خصوصی و دوستانه است) ببرد، تا اینکه بگذارد در درونش بمانند و بپوسند و ریشههای گندیدهشان را در عمق روحش بدوانند. بحث عمومی بسیار مفیدتر از عزلتگزینی است. حقیقت همواره به روی آب میآید و عقل سلیم و منطق پیروز خواهد شد.
طلا در مس
من دربارهٔ سانسور و سختگیریهای بیش از حد این دستگاه در دورهٔ معاصر حرف زدم و از این مسئله شکایت داشتم، زیرا حس میکردم سوءتفاهمی ایجاد شدهاست و این روند خستهکننده و طولانی و زجرآور برای ادبیاتْ حاصل همین سوءتفاهم است. ناراحت بودم از اینکه عنوان نویسنده با این انگ سیاهِ شکوظن تحقیر شدهاست؛ اینکه حتی پیش از آنکه نویسنده مطلبی بنویسد، دستگاه سانسور با پیشداوری به او به چشم دشمن حکومت مینگرد و با فرض مجرمبودن او، به زیروروکردن دقیق دستنوشتههایش میپردازد.
طلا در مس
اگر هم الان نظمِ پذیرفتهشده و عمومی جامعه را به باد انتقاد میگیرم و از سکوت و پنهانکاری سیستماتیک حرف میزنم، به این خاطر است که میخواهم عقیدهٔ خود را بیان کنم و بههیچوجه قصد دفاع از خود را ندارم. اما، خُب، مرا به چهچیزی متهم میکنند؟ به اینکه دربارهٔ سیاست و غرب و سانسور حرف زدهام؟ و مسائلی از این دست؟ خُب، شما بفرمایید، کیست که در زمانهٔ ما دربارهٔ این مسائل سخن نرانده و فکر نکرده باشد؟ اگر من حق ندارم نظر شخصی خودم را ابراز کنم یا با عقیدهٔ پذیرفتهشدهٔ حاکمیت در جامعه مخالفت کنم، پس برای چه درس خواندم؟ برای چه با فراگیری علوم کنجکاو شدم و در پی دانستنیهای بیشترم؟
طلا در مس
حجم
۱۱۷٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۲۸ صفحه
حجم
۱۱۷٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۲۸ صفحه
قیمت:
۱۷,۵۰۰
تومان