بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب مفتون و فیروزه ۱ | طاقچه
تصویر جلد کتاب مفتون و فیروزه ۱

بریده‌هایی از کتاب مفتون و فیروزه ۱

نویسنده:سعید تشکری
امتیاز:
۳.۵از ۸ رأی
۳٫۵
(۸)
آدمیزاد همین است؛ غصه‌های نداشته، یک سپاه می‌شود علیه شادی‌های داشته...
فقیر
عدلِ خدا، چوب خدا، صدا نداره؛ هر کس بخوره، دَوا نداره!
همچنان خواهم خواند...
پسر جان، نگذار مثل برفی که از آسمان میاد، از تو آدم‌برفی بسازن، بعد دورت بچرخن و شعر بخونن و هر کی یه چیزی به تو وصل کنه و تو رو آدم‌برفی خودش بخونه. بعد هم که بازی‌شون تمام شد، تکه‌هایی مثل دماغ و چشم و دهن و کلاه و شال گردنشون روی تو باشه. تو به اسم همه باشی و هیچی نباشی. بعد هم هِی گرما به کله و تن یخی‌ت بخوره و آب بشی؛ هیچی بشی. بهار هم که میاد، از تو چیزی نمونه و از اونها، آشغال‌هایی به درد نخور بمونه که خودشون هم یادشان رفته، برای آدم برفی‌ای گذاشته‌اند که دیگه نیست. نگذار نیستت کنن. بگذار از تو چیزی بمونه. از خودت فرار نکن. اول در خونهٔ خودت کسی بشو، بعد تو کوچه‌ت، بعد شهرت، بعد... بعد... بعدهای دیگر باش.
همچنان خواهم خواند...
هر روضه، روشن کردن یک چراغ در چراغدانِ باور است
همچنان خواهم خواند...
هنر تئاتر وظیفه‌اش درد به‌اضافهٔ تعهد و تصرف، و ارائهٔ آن در جای هنر است.
فقیر
داشتن یک سگ خوب، بهتر از صدها همسفر یخ‌زده است
فقیر

حجم

۴۵۹٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۰

تعداد صفحه‌ها

۶۲۴ صفحه

حجم

۴۵۹٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۰

تعداد صفحه‌ها

۶۲۴ صفحه

قیمت:
۱۴۰,۴۰۰
۴۲,۱۲۰
۷۰%
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد