با چه زبانی بگویم. من شهید نشدهام. من مردهام. این را بارها گفتهام و هیچ کس توجه نکرده است. من به عنوان تفریح و سرگرمی به جبهه رفتم. تازه خیلی هم خوش نگذشت. همان روز اول تا آمدیم ببینیم کجا آمدهایم، یک خمپاره وسط چادر خورد. نه اشهد گفتم نه یا حسین. ترکش به گلویم خورد. خیلی هم درد گرفت. پدرم در آمد تا مردم.
shariaty
چهارپایه را که از زیر پایت میکشند، یک تکانی به خودت میدهی. دستهایت را از پشت بستهاند. بیخودی تقلا میکنی که آنها را بالا بیاوری و طناب را بگیری و خودت را بالا بکشی. همه همین طور هستند. این کار درست نیست. برای این که هر چه بیشتر تقلا کنی، بدتر میمیری. آرام رنگت سیاه که نه، کبود میشود. این حرفها تجربه است. هزارتایش را دیدهام.
shariaty