«همهٔ بدبختیهای ما از این سواد است برادران! اول میگویند پول نمیتواند خوشبختی بیاورد، بعد میگویند رعیتها هم جزو انسانها هستند. هرچه جلوتر میرویم بدتر میشود، شعرهای توهینآمیز و دستِآخر هم شورش...» ، «همهٔ آنها را باید به میخ کشید، برادران! ... میدانید اگر من بودم چه کار میکردم؟ همان اول کار میپرسیدم: تحصیلکرده هستی؟ به میخ بکشید! شعر میگویی؟ به میخ بکشید! جدولها را میدانی؟ به میخ! بیش از حد میدانی؟ ...»
AmirTheCrow
روماتا با تعجب گفت: این دیگر چه ایدهای است؟ میخواهی همهٔ ما را به راهب تبدیل کنی؟
پدر کین دستهایش را به هم فشرد، به جلو خم شد و پس از خیسکردن لبهایش، با حرارت خاصی گفت: جناب دن نجیبزاده، اجازه بدهید برایتان توضیح بدهم. قضیه کاملاً چیز دیگری است. قضیه در اصول پایهای حکومت جدید است. اصول بسیار ساده هستند و سه مورد را در بر میگیرند: اعتقاد کورکورانه به بدون خطا بودن قوانین، اطاعت بیچونوچرا از آنها و همچنین نظارت هوشیارانهٔ هر نفر بر دیگران.
AmirTheCrow