اگه کسی واقعاً با تو صمیمی باشه، دلخور شدن تو یا دلخور شدن اونها اشکالی نداره، و بهخاطرش عوض نمیشن. این فقط یه بخشی از رابطهست. پیش میآد. باهاش کنار میآی.
book worm
به روراستی بیدغدغۀ او غبطه میخوردم، توانایی آشکار ساختن وجودش در برابر دنیا بهجای اینکه عمیقتر در خودش فروبرود
book worm
در هر زندگی زمانی میرسد که دنیا ساکت میشود و تنها چیزی که باقی میماند قلب خودت است. پس بهتر است یاد بگیری صدایش را بشناسی. وگرنه هرگز چیزی را که میگوید درک نمیکنی.
abbas5549
گرچه کمکم درک میکردم که غریبه بودن همیشه بزرگترین دلیل برای ترسیدن نیست. آدمهایی که تو را بهتر از دیگران میشناسند میتوانند خطرناکتر باشند، چون حرفهایی که میزنند و چیزهایی که فکر میکنند میتواند نهتنها ترسناک، بلکه درست هم باشد.
abbas5549
متوجه شدم طی چند هفتۀ گذشته نهتنها دلم برای اوئن، بلکه برای آن بخش از خودم هم که قادر بود با او روراست باشد تنگ شده
abbas5549
«فوقالعاده بود. آزادی، حتی نوع خیالیاش، همیشه عالی است
abbas5549
«من میدونم برام چه مفهومی داره. برای تو قراره فرق داشته باشه. ببین، فیلم یه چیز شخصیه. هیچ پیام درست و غلطی وجود نداره. همهاش مفاهیمیست که ازش برداشت میکنی.»
abbas5549
گرچه گرفتن چیزی که کسی را خوشحال میکند بهخودیخود سخت است، وقتی بهنظر میرسد آن چیز تنها دلیل خوشحالی اوست، حتی سختتر هم میشود.
abbas5549
هرچند، راستش سکوت بدتر بود.»
گفتم: «بدتر از جیغ و داد؟!»
سرش را تکان داد و گفت: «خیلی بدتر. یعنی، حداقل با جر و بحث میدونی چه اتفاقی داره میافته یا یه فکرهایی دربارهاش داری. سکوت میتونه هر معنایی داشته باشه. فقط...»
book worm
زمان چیزی نبود که بهراحتی بتوانی از هم جدایش کنی؛ هیچ میانه یا آغاز یا پایان مشخصی وجود نداشت. میتوانستم وانمود کنم گذشته را رها کردهام، ولی گذشته مرا رها نمیکرد.
abbas5549