بریدههایی از کتاب مجموعه اشعار فروغ فرخزاد
۳٫۵
(۴۳)
پای در زنجیر مینالم که هیچ
الفتم با حلقۀ زنجیر نیست
آه، اینست آنچه میجستی به شوق
Tamim Nazari
بگشای در که در همه دوران عمر خویش
جز پشت میلههای قفس خوش نبوده ام
پای مرا دوباره به زنجیرها ببند
تا فتنه و فریب ز جایم نیفکند
تا دست آهنین هوسهای رنگ رنگ
بندی دگر دوباره بپایم نیفکند
Tamim Nazari
این شعر، غیر رنجش یارم به من چه داد
این درد را چگونه توانم نهان کنم
Tamim Nazari
شاید نبوده قدرت آنم که در سکوت
احساس قلب کوچک خود را نهان کنم
بگذار تا ترانه من رازگو شود
بگذار آنچه را که نهفتم عیان کنم
تا برگذشته مینگرم، عشق خویش را
چون آفتاب گمشده میآورم به یاد
Tamim Nazari
نمیدانم رسیدن چیست، اما بی گمان مقصدی هست که همهی وجودم به سوی آن جاری میشود
S E T A C
به لب هایم مزن قفل خموشی
که در دل قصهای ناگفته دارم
زپایم بازکن بند گران را
کزین سودا دلی آشفته دارم
mahta zarifian
می برم، تا که در آن نقطۀ دور
شستشویش دهم از رنگ گناه
شستشویش دهم از لکۀ عشق
زین همه خواهش بیجا و تباه
می برم تا زتو دورش سازم
زتو،ای جلوۀ امید محال
می برم زنده بگورش سازم
تا از این پس نکند یاد وصال
Parla Pashayy
آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه ناپیداست
من به پایان راه نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست
الف،بامداد
«هنوز دفترچههای مشق کلاس دوم و سوم دبستانم را دارم. تمام ثروت مرا کاغذهای باطلهای تشکیل میدهند که در طول سالها جمع کردهام و به هر جا که میروم همراه میبرم. کاغذهایی که دست دوستانم روزی بر آنها نشانهای نقش کرده، خطی کشیده و یا تصویری طرح کرده است، از دیدن هر یک از آنها به یاد یکی از روزهای از دست رفته زندگیم میافتم و مثل این است که همه چیز برایم دوباره تجدید میشود.»
sama
آه بگذار گم شوم در تو
کس نیابد دگر نشانهی من
negar
نه چراغیست در آن پایان
هر چه از دور نمایانست
شاید آن نقطه نورانی
چشم گرگان بیابانست
sepideh ei
لحظهها را دریاب
چشم فردا کور است
sepideh ei
گریند در کنار تو گویی
ارواح مردگان گذشته
sepideh ei
لیک چشمان تو با فریاد خاموشش
راهها را در نگاهم تار میسازد
همچنان در ظلمت رازش
گرد من دیوار میسازد
sepideh ei
چشمهای وحشی تو در سکوت خویش
گرد من دیوار میسازد
sepideh ei
[ کدام قله؟ کدام اوج؟
مگر تمامی این راههای پیچاپیچ
در آن دهان سرد مکنده
به نقطه تلاقی و پایان نمیرسند؟ ]
منکسر
عشق،ای خورشید یخ بسته
سینهام صحرای نومیدیست
خسته ام، از عشق هم خسته
غنچۀ شوق تو هم خشکید
منکسر
دیدمت، وای چه دیداری، وای
این چه دیدار دلازاری بود
بی گمان بردهای از یاد آن عهد
که مرا با تو سروکاری بود
این چه عشقی است که در دل دارم
من از این عشق چه حاصل دارم
می گریزی زمن و در طلبت
باز هم کوشش باطل دارم
منکسر
دانی از زندگی چه میخواهم
من تو باشم... تو... پای تا سر تو
زندگی که هزار باره بود
بار دیگر تو... بار دیگر تو
منکسر
ای زن که دلی پر از صفا داری
از مرد وفا مجو، مجو، هرگز
او معنی عشق را نمیداند
راز دل خود به او مگو هرگز
sepideh ei
حجم
۱۱۷٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۳۱۶ صفحه
حجم
۱۱۷٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۳۱۶ صفحه
قیمت:
۲۸,۰۰۰
تومان