کالیپسویی برایش ساختند که در کارناوال ۱۹۴۷ خواندند:
یکی از بزرگان حزب حریف
یبوست گرفتش مزاج شریف.
چو آید میان پای رأی و نظر
مزاج مبارک شود خشکتر.
نازبانو
عمه آروغ زد، نه از آن آروغهای مؤدبانه پس از غذا، بلکه آروغی کشدار و مقطع. بدون عذرخواهی توضیح داد «باد گلوس. حالا مدت زیادی است ــ از زمان مرگ پدرت ــ فکرش را که میکنم این باد عذابم میدهد.»
«پیش دکتر رفتی؟»
«دکتر؟ آنها فقط چیزهایی سرهمبندی میکنند. یکیشان گفت ــ میدانی چی گفت؟ ــ که کبدم تنبل است. مدتهاست از خودم این سؤال را میکنم: چطور کبد آدم میتواند تنبل باشد، ها؟»
باز آروغ زد، گفت: «میبینی؟» و دستها را به سینههایش مالید.
گانِش به این عمه لقب بانوی آروغزن و بعد آروغزن کبیر داد. سر چند روز او تأثیر مخربی روی زنهای دیگر خانه گذاشته بود. همه آنها بنا کردند به آروغ زدن و مالیدن سینههاشان و شکایت از باد گلو. همه به استثنای شاهجرج.
نازبانو
ایندارسینگ با تختهسیاه و جعبه گچ رنگی خود به همه جا سفر کرد و مباحث خود را با نمودارهایی روی آن کشید. بچهها از او خوششان میآمد. آنها در اول و آخر جلسه دورش جمع میشدند و «یک تکه گچ کوچولو میخواستند که قصد داشت دور بیندازد.» بزرگسالها به او لقب «فرهنگ لغات متحرک» داده بودند.
شلاله