از نحوۀ شهادت شیخ شریف اطلاعی نداشتیم و همه حقایق و واقعیتهای تلخ را از زبان رضا آلبوغبیش شنیدیم. او تنها ناظر صحنه شهادت شیخ بود.
فکه (بهرام درخشان)
در این لحظه فرمانده آن عده، که شخص سیه چرده و تنومندی بود، نیروها را از دور و بر شیخ کنار زد و سرنیزهای را در شقیقۀ شیخ فرو برد و آن را چرخاند. از حنجره بغض آلود شیخ، تنها آیه استرجاع (انالله و اناالیه راجعون) و اللهاکبر به گوش میرسید. فرمانده بعثی با همان سرنیزه، کاسۀ سر شیخ را طوری درآورد که مغز سر نمایان شد و روی آسفالت سوزان خیابان چهل متری ریخت.
فکه (بهرام درخشان)
در اثر خونریزی شدید، آرام آرام احساس خواب آلودگی کردم اما عدنان ولکن نبود. او با کمال وقاحت، شلوارش را پایین کشید، بالای سرم ایستاد و به سر و صورتم ادرار کرد. با آنکه اختیاری از خودم نداشتم، به زحمت اما آهسته، لبانم را به هم فشاردادم تا ادرارش به دهانم نرود. صورتم خیس از ادراری بود که مدام روی گوشها، گردن و یقه لباسم سرازیر میشد
فکه (بهرام درخشان)