بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب درد هر کس به خودش مربوط است | طاقچه
تصویر جلد کتاب درد هر کس به خودش مربوط است

بریده‌هایی از کتاب درد هر کس به خودش مربوط است

نویسنده:عفیف باختری
گردآورنده:سهراب سیرت
انتشارات:انتشارات آمو
امتیاز:
۳.۷از ۳ رأی
۳٫۷
(۳)
دیدم که برنداشت کسی نعشم از زمین خود نعش خود به شانه گرفتم گریستم
seyyed hasan emadi
اشکی به رهگذار تو روشن نمی‌کنم ای مرگ! از هراس تو شیون نمی‌کنم
BookishFateme
مادر که خاک گشته، برادر که جنگ رفت این باغِ قفل‌تا به ابد، سرپناه کیست؟
BookishFateme
دنیای من شبیه درختی است در کویر تنهاییِ اتاق مرا دست کم نگیر
BookishFateme
زین دوزخ عظیم مجال گریز نیست ای اشک‌های شور! چه فوّاره می‌کنید؟
seyyed hasan emadi
سرک همان سرکِ تنگ و خر همان خرِ لنگ دلم گرفته از این زندگیِ تکراری چه بود جمعهٔ من؟ جز دوباره شنبه شدن تمامِ روز، سپس فاژه‌های بی‌کاری شما و سازش‌تان راه حل و مشکل‌تان من و حماقتِ من، زندگی و ناچاری
BookishFateme
بذری که در زمین تو میهن! نکاشتیم یا سوخت، یا جوانه نزد، یا غروب کرد دیروزمان در آتش بیهودگی گداخت امروزمان به پوچی فردا غروب کرد
BookishFateme
این‌جا به‌جز شکنجه و توهین چه دیده زن؟ غیر از شب و سیاهی سنگین چه دیده زن؟ این‌جا در این معامله‌آبادِ مردها در سینه غیر عقدهٔ دیرین چه دیده زن؟
Leila Koumar
بودند چهره‌ها همه خوش ظاهراً ولی در بین‌شان تسلّیِ خاطر کسی نبود افسوس! درک واژهٔ هجرت چه مشکل است گویی در این زمانه مهاجر کسی نبود هنگام دور گشتن یک سایه در افق در جاده‌ها به جز دو سه عابر کسی نبود
BookishFateme
صورت‌گر خزانم و در پردهٔ خیال یک تابلو برای تو «خوشکرد» می‌کشم تا با فضای باغ کمی آشنا شوی یک لانه‌گک که می‌شکند سرد، می‌کشم
seyyed hasan emadi
خون است این‌که می‌دود... این خط سرخ نیست خطی که دور نام تو نامرد می‌کشم
seyyed hasan emadi
عمری خلاف مردم خوش‌پوشِ خوش‌خیال در دل غمِ زمانه گرفتم گریستم دیدم که برنداشت کسی نعشم از زمین خود نعش خود به شانه گرفتم گریستم
BookishFateme
اسپان نه شیهه در صف پیکار می‌کشند خر گشته‌اند و بی‌هیجان بار می‌کشند معتاد چای و چُرت و خیال‌اند شاعران کُنجی نشسته، غم‌زده سیگار می‌کشند همسایگان به جای مدد روز احتیاج از آستین خاین خود مار می‌کشند گر نیستند گرم در افگندن نفاق از چه میان ما و تو دیوار می‌کشند؟ ما منکر از حقیقت آیینه نیستیم ما را به زور نیزه به انکار می‌کشند بحث است در جهان سر تصویر ما عفیف! تا باز از من و تو چه شهکار می‌کشند؟
BookishFateme
زان‌سان که آب می‌گذرد از جدار سنگ یاد وطن ز خاطر تبعدیان گذشت در فرصت تهاجم پاییزیان به باغ کوچ پرنده بود که از آسمان گذشت وقتی شکوه هستی‌مان شد فدای هیچ از دیده‌ام گروه تماشاگران گذشت بوی وطن نشسته در احساس‌مان هنوز هرچند از جدایی‌مان سالیان گذشت تا شب به قتل مشرقیان بر زد آستین بر دوش ما جنازهٔ صد قهرمان گذشت بیهوده دل به خواندن شهنامه خوش مکن رستم تهمتنی است که از داستان گذشت
BookishFateme
شهر از درد به خود می‌پیچد درد هر کس به خودش مربوط است این‌که جان داده در آغوش خودش زندگی نیست، کویر لوت است
BookishFateme

حجم

۸۰٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۲۰ صفحه

حجم

۸۰٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۲۰ صفحه

قیمت:
۳۴,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد